عباس ذوالقدری

عباس ذوالقدری
سایت قبلی 2baleparvaz.ir
کانال تلگرامی قبلی menbardigital@

امام صادق علیه السلام فرمود: مَنْ تَعَلَّمَ الْعِلْمَ وَ عَمِلَ بِهِ وَ عَلَّمَ لِلَّهِ دُعِیَ فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ عَظِیماً فَقِیلَ تَعَلَّمَ لِلَّهِ وَ عَمِلَ لِلَّهِ وَ عَلَّمَ لِلَّهِ (الکافی، ج‏1، ص: 36) یعنی: هر که براى خدا علم را بیاموزد و به آن عمل کند و به دیگران بیاموزد در ملکوت آسمانها عظیمش خوانند و گویند: آموخت براى خدا، عمل کرد براى خدا، تعلیم داد براى خدا.

امیرالمومنین علی علیه السلام فرمود: مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْیَبْدَأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیْرِهِ وَ لْیَکُنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ (نهج البلاغه، حکمت 73)
یعنی: کسی که خود را رهبر و امام مردم قرار داد باید قبل از تعلیم دیگران به تعلیم خود پردازد و پیش از آنکه به زبان تربیت کند، به عمل تعلیم دهد. و آن که خود را تعلیم دهد و ادب کند، به تعلیم و تکریم سزاواراتر است از آن که دیگری را تعلیم دهد و ادب آموزد.

اجازه بفرمایید که باز در دنباله موضوع درس چهاردهم سخن به میان آید:

ابن سینا در طبیعیات شفا آورده است که آب دهان انسان اگر در دهان مار ریخته شود مار را می کشد به خصوص اگر آب دهان روزه ‏دار باشد. (شفا - چاپ سنگى، ج 1، ص 417)

در این گفتار تأمل بفرمایید تا مقصود از خیر یا شرّ بودن موجودى دانسته شود.

تصدیق دارید که آب دهان انسان شیرین است، و اگر این آب شیرین از چشمه کوثر دهان نجوشد بدن انسان می ‏میرد. پس زنده بودن بدن به آب شیرین دهان وابسته است و به تعبیر کوتاه آب دهان، آب حیات بدن است.

آیا آب دهان براى انسان بد است و وجود او براى انسان شرّ است یا خیر محض است، چه مى‏ فرمایید؟ بدیهى است که همگى باور دارید خیر صرف است. ولى همین آب شیرین دهان انسان که مایه حیات اوست زهر قاتل مار است، آیا نه چنین است؟

حالا ببینیم زهر مار براى مار چگونه است؟ باید گفت همانطورى که آب دهان انسان مایه حیات انسان است، آب دهان مار براى مار نیز شیرین و مایه حیات اوست، ولى همین آب شیرین دهان مار که مایه حیات اوست زهر قاتل انسان است، آیا نه چنین است؟

بنابراین حق داریم بگوییم که هیچ چیز در حدّ خود و در عالم خود شرّ و بد نیست، ولى قیاس و نسبت به این و آن که به میان آمد سخن از شرّ و بد به میان مى‏ آید.

ملّاى رومى در اوّل دفتر چهارم مثنوى این معنى را نیکو به نظم در آورده است:

در زمانه هیچ زهر و قند نیست             که یکى را پادگر را بند نیست‏

مر یکى را پادگر را پاى بند             مر یکى را زهر و دیگر را چو قند

زهر مار آن مار را باشد حیات             نسبتش با آدمى آمد ممات‏

خلق آبى را بود دریا چو باغ             خلق خاکى را بود آن درد و داغ‏

همچنین بر مى‏شمر اى مرد کار             نسبت این از یکى تا صد هزار

زید، اندر حق آن، شیطان بود             در حق آن دیگرى، سلطان بود

این بگوید زید صدّیق و سنى است             و آن بگوید زید گبر و کشتنى است‏

زید یک ذات است بر آن یک چنان             او، بر آن دیگر همه رنج و زیان‏

پس بد مطلق نباشد در جهان             بد به نسبت باشد این را هم بدان‏

 عطر است که دماغ انسان از آن معطّر مى ‏شود و از بوى خوش آن لذّت مى ‏برد. اگر خانه‏ اى را بوى عطر بگیرد پشه از آن خانه مى‏ گریزد که بوى عطر براى او ناگوار است چنانکه براى انسان بوى مردار در آفتاب مرداد. بلکه انسان که از بوى عطر برخوردار است چون زکام بگیرد سخت از آن بیزار است که مى‏ دانید عطر با زکام سازگار نیست، دماغ مزکوم سخت از عطر رنج مى‏ برد و سرش به شدّت درد مى‏ گیرد. مجدود بن آدم حکیم سنایى غزنوى در قصیده راییه ‏اش گوید: (این قصیده یکى از قصاید غرّاى حکیم سنایى است و زیادت از صد و هشتاد بیت است. عارف جامى در نفحات الانس آورده است که این قصیده را رموز الانبیاء و کنوز الاولیاء نام نهاده‏اند. و مطلع آن این است: طلب اى عاشقان خوش رفتار  /  طرب اى نیکوان شیرین کار)

چه شوى با کلاه بر منبر /   چه شوى با زُکام در گلزار

 انسان که زکام گرفت، در آغاز زکام گرفتگى، حمام گرفتن براى او سخت زیان دارد و در پایان آن نیک سودمند است. محمد بن زکریاى رازى در باب دوازدهم من لا یحضره الطبیب گوید: چون زکام به انتها رسید و نضج یافت حمام نافع است.

ببینید یک چیز براى یکى سود دارد و براى دیگران زیان، چون عطر براى انسان و پشه و یک چیز براى یک شخص به اختلاف حالات او در یک حال زیان دارد و در یک حال سود، چون استحمام در آغاز زکام و در انجام آن. پس نتیجه گرفته ‏ایم که هیچ موجودى در حدّ ذات خود شر و بد نیست بلکه خوب و خیر محض است و چون اضافه و سنجش با این و آن پیش آید گویند که براى فلانى خیرى پیش آمد و براى فلانى شرّى. پس در خود هستى هیچ شرّى نیست.

باز گوییم در نظام هستى رعد و برق و باد و باران مى ‏آید و سیلى سنگین از فراز کوه‏ها سرازیر مى شود، ما که در یک یک آنها تأمل مى‏کنیم مى ‏بینیم هر کدام به نوبت خود اگر نباشد چرخ نظام هستى نمى‏ گردد و بود او واجب و لازم است، و چون باران شدید شود سیل از آن تشکیل مى‏ گردد و طبیعت سیل هم باید از بلندى به نشیب فرود آید. در این حال که فرود مى ‏آید به سرایى مثلا که در آن مسیر بود مواجه شد و بنیان آن را برکند، در این صورت گویند که سیل یا باران براى فلانى شرّ بود که خانه او را ویران کرد. پس شرّ امرى نسبى‏ و اعتبارى بیش نیست و آنچه حقیقت است خیر محض است و حقیقت جز وجود نیست.


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">