عباس ذوالقدری

عباس ذوالقدری
سایت قبلی 2baleparvaz.ir
کانال تلگرامی قبلی menbardigital@

امام صادق علیه السلام فرمود: مَنْ تَعَلَّمَ الْعِلْمَ وَ عَمِلَ بِهِ وَ عَلَّمَ لِلَّهِ دُعِیَ فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ عَظِیماً فَقِیلَ تَعَلَّمَ لِلَّهِ وَ عَمِلَ لِلَّهِ وَ عَلَّمَ لِلَّهِ (الکافی، ج‏1، ص: 36) یعنی: هر که براى خدا علم را بیاموزد و به آن عمل کند و به دیگران بیاموزد در ملکوت آسمانها عظیمش خوانند و گویند: آموخت براى خدا، عمل کرد براى خدا، تعلیم داد براى خدا.

امیرالمومنین علی علیه السلام فرمود: مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْیَبْدَأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیْرِهِ وَ لْیَکُنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ (نهج البلاغه، حکمت 73)
یعنی: کسی که خود را رهبر و امام مردم قرار داد باید قبل از تعلیم دیگران به تعلیم خود پردازد و پیش از آنکه به زبان تربیت کند، به عمل تعلیم دهد. و آن که خود را تعلیم دهد و ادب کند، به تعلیم و تکریم سزاواراتر است از آن که دیگری را تعلیم دهد و ادب آموزد.

۴۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

این درس نیز دنباله سؤال و جواب  درس پیش است :

س - در درس پیش از شما پرسیدم که آیا قلب  و سر جزء آن من است که هر کسى مى گوید من چنان گفتم و چنین شنیدم و چنان بودم و چنین شدم ؟ در پاسخ گفته اید آرى که اگر سر و قلب  هم آن من نباشد پس کیست که من من مى گوید , و بنا شد که از شما در این باره پرسش بیشتر بنمایم.

این درس دنباله سؤال و جواب  درس پیش است :

س - در درس پیش از شما پرسیدم که فلانى چگونه شما را از نادانى به دانائى مى کشاند , در جواب  گفته اید که او حرف مى زند و ما مى شنویم و کم کم یاد مى گیریم . در اینجا علاوه بر سؤالهائى که بعد از جواب  نامبرده داشته ام , باز مى پرسم که از حرف زدن او چگونه نور دانش در شما راه یافت؟

رساله نور وحدت نوشته خواجه عبدالله معروف به خواجه حوراء

از مرحوم سعادت پرور منقول است که حضرت علامه طباطبایی مطالعه این رساله را برای سالکین متوسط مناسب می دانستند تا بیشتر متوجه تفکر در وحدت بشوند.

متن کامل رساله این است.

انسان در جمیع مواقفى که اعمالى را به منظور تربیت نفس و انصراف آن از امور خارجى و تفنن در لذات مادى و براى این که نفس را به خودش متوجّه و منصرف سازد انجام مى دهد، یا به این منظور انجام مى دهد، که آثار نفس و خواص آن را که با اسباب و عوامل طبیعى به دست نمى آید تحصیل کند، در همه این‌ها غرضش جز این نیست، که مى خواهد نفس را از علل و اسباب خارجى مأیوس سازد و از او مى خواهد که مستقلاً و بدون استمداد از آن اسباب کارى را انجام دهد، که حتى با اسباب عادى و مادى هم انجام نمى گیرد. بنابراین یک انسان متدین که در دین خود هر چه باشد چنین فکر مى کند، که یکى از وظایف واجب انسان این است، که براى خود سعادت حقیقى را اختیار نماید، یعنى اگر پیرو دینى است که معاد جزو عقاید آن است زندگى طیب آخرتى را و اگر مانند بت پرستى و تناسخى منکر معاد است، زندگى سعید دنیوى را که واجد همه خیرها و فاقد همه شرها باشد، به دست آورد. 

این شخص مى بیند، که چنین زندگى و سعادت را نمى تواند از راه عیاشى و بى بند و بارى در تمتعات حیوانى تحصیل نماید، چه این‌ها آدمى را به آن مقصود نمى رسانند، پس ناگزیر باید هواى نفس را ترک گفته و تا اندازه اى از آزادى در هر چیزى که نفس هوسش کند دست بردارد و مجذوب یکى و یا چند سبب از اسباب هایى که مافوق سبب هاى مادى عادى است بشود و نزد او تقرّب جوید و پیوندى با او برقرار سازد. 

مى بیند این تقرّب و اتصال وقتى دست مى دهد، که در برابر اوامر او خاضع باشد. این تسلیم و خضوع خود امرى است، روحى و نفسانى که جز با اعمال و تروک جسمانى محفوظ نمى ماند. 

این افعال و تروک همان دستورات عبادى دین مانند نماز و سایر مراسم عبادت و هر چیز دیگرى است، که برگشتش به آن مراسم باشد. 


معلوم است که برگشت همه این مراسم و این عبادات و مجاهدات به یک نوع اشتغال به امر نفس است، زیرا انسان فطرتا احساس مى کند، که هیچ واجبى را از دین انجام نمى دهد و هیچ حرامى را از دین ترک نمى کند، مگر براى همین جهت که نفسش از این راه منتفع و تربیت شود. 

انسان حتى براى یک لحظه از لحظات وجودش از مشاهده نفس و حضور ذات خود خالى نیست. مسلما آدمى در این مشاهده و حضور خطا ندارد. اگر هم احیانا دچار خطا شود، خطایش در طرز تفسیر است، که برحسب نظریه علمى و بحث فکرى است.


المیزان ج ۱۱، ص ۳۱۴. (ذیل آیه ۱۰۵ سوره مائده)

افراد عادى انسان همه همّشان مصروف حوائج مادى از قبیل غذا و مسکن و لباس است، لکن حوادث مختلفى که گاه گاه در خلال ایام زندگى بر او هجوم مى آورد، او را از غیر خود منصرف و به خود متوجه مى سازد. حوادث تکان دهنده نظیر ترس و وحشت شدید و مسرت فوق العاده و محبت مفرط و اضطرار شدید و امثال این‌ها در این معنا تأثیر به سزایى دارند. 

هم چنین سایر عوامل و پیش آمدهایى که چه بسا یکى از آن‌ها باعث شود، پاره اى از حقایق را که حواس ظاهرى و فکر خالى هیچ گاه نمى تواند، آن‌ها را درک نماید در برابر آدمى مجسم و محسوس نماید. نتیجتا در حال خواب و یا بین خواب و بیدارى امور مختلفى را از وقایع گذشته و یا حوادث آینده و یا خفایایى را که دست حواس دیگران بدان نمى رسد، احساس کند و چه بسا اگر اراده آدمى با ایمانى کامل و یقینى محکم و اذعانى جازم جفت و توأم شود، کارهایى کند که اشخاص متعارف از آن عاجز باشند و اسباب عادى نتوانند انسان را به چنین نتایجى هدایت کنند. 

چیزى که اشاره بدان در این جا اهمیت دارد، این است که این گونه امور امورى هستند که در وقوعشان حاجت دارند، به این که نفس از هر چیزى که از خود خارج است و مخصوصا از لذایذ جسمانى منصرف شده و لحظه اى به خود متوجه شود و لذا مى بینیم در باب ریاضت نفس با این که داراى انواع مختلف و بى شمارى است، مع ذلک در همه آن‌ها اجمالاً مخالفت با نفس و آن را از امور خارج از خود پرهیز دادن اساس کار به شمار مى رود. 

این نیست مگر براى این که فرو رفتن نفس در خواسته‌ها و شهوات خویش، او را از پرداختن به خود منصرف ساخته و به شهوات و امور خارج از خود راهنمایى مى کند و در نتیجه نیروى شگرف نفس را که باید صرف یک کار اصلاح خود شود در آن شهوات تقسیم و پراکنده نموده و آن را از اصلاح خویش بازداشته و سرگرم شهواتش مى کند.


المیزان ج ۱۱، ص ۳۰۶. (ذیل آیه ۱۰۵ سوره مائده)

ملزومات طالب علم

ابویوسف یعقوب بن اسحق کندی:

یحتاج طالب العلم سته اشیاء، حتی یکون فیلسوفا، فان نقصت لم یتم: ذهن بارع، وعشق لازم، و صبر جمیل، وروع خال، و فاتح مفهم و مدة طویلة


دانش پژوه به شش چیز نیاز دارد تا دانا شود که اگر یکی از آنها کم بود تمام نگردد: هوش سرشار، دوستی پیوسته (به دانش)، بردباری نیکو (در برابر پیش آمد ها، و دانش پژوه)، دلی تهی (از آرزوهای گوناگون که رهزن اند)، گشاینده ای دریافت دهنده(استاد)، روزگاری دراز.

سیار خرسندم که باز ( ۱۳ رجب  ۱۳۹۶ ه . ق ) به ادراک حضور شریف دوستانم نائل شده ام . بحث  ما در حرکت و تعریف آن بود , لازم است که بدرسهاى گذشته مرورى بفرمائید، تا اندازه اى درباره حرکت  روشن شده ایم و چنانکه در پایان درس پیش گفته ایم این بحث دنباله دارد و موضوع حرکت به چندین شعبه منشعب  مى شود , اکنون استیفاى در همه جهات آن را سزاوار نمى دانم , اگر چه امید است که در دروس بعد کم کم بتوانیم آنها را عنوان کنیم.

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَدِیدٍ عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ‏
 قَالَ کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ عِنْدَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ مَوَالِیهِ فَجَرَى ذِکْرُ الْعَقْلِ وَ الْجَهْلِ

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع :

اعْرِفُوا الْعَقْلَ وَ جُنْدَهُ وَ الْجَهْلَ وَ جُنْدَهُ تَهْتَدُوا

قَالَ سَمَاعَةُ:

فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ لَا نَعْرِفُ إِلَّا مَا عَرَّفْتَنَا

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

دستورالعمل حفظ قرآن

سید بن طاووس در «جمال الاسبوع» در اعمال شب جمعه، دستورالعملی را برای حفظ قرآن ذکر می کند به صورت ذیل:

تعریف فلسفه

چند وجه از تعریفات فلسفه که همه این تعریفات ناظر به یک حقیقت‏ اند:

الف- الفلسفة هیاستعمال التشبّه بالإله بقدر الطاقة البشریة.[1]

ب- الفلسفة استکمال النفس الإنسانیة بمعرفة حقائق الموجودات على ما هی علیها، و الحکم بوجودها تحقیقا بالبراهین لا أخذا بالظن و التقلید بقدر الوسع الإنسانی.[2]

ج- الفلسفة استکمال النفس الإنسانیة بمعرفة نظم العالم نظما عقلیا على حسب‏ الطاقة البشریة لیحصل التشبّه بالبارى تعالى.[3]

د- الحکمة: معرفة الوجود الواجب و هو الأول، و لا یعرفه عقل کما یعرف هو ذاته، فالحکیم بالحقیقة هو الأول.[4]

ه- الحکمة: خروج النفس إلى کمالها الممکن فی جانبی العلم و العمل.[5]

و- الحکمة: العلم بأحوال أعیان الموجودات على ما هی علیه فی نفس الأمر بقدر الطاقة البشریة.[6]

ز- الفلسفة: حبّ الحکمة. و الفیلسوف: محبّ الحکمة.[7]

ح- الفلسفة: العنایة بالموت. و المراد من الموت إماتة الشهوات لأن إماتة الشهوات هی السبیل إلى الفضیلة.[8]

ط- الفلسفة: صناعة الصناعات و حکمة الحکم.[9]

ى- الفلسفة: معرفة الإنسان نفسه.[10]

یا- الفلسفة: علم الأشیاء الأبدیة الکلیة إنّیاتها و مائیّاتها و عللها بقدر طاقة الإنسان.[11]

یب- الحکمة هی سبب وجود الأشیاء مطلقا.[12]

یج- الفلسفة فی اللغة الیونانیة التشبّه بحضرة واجب الوجود بقدر الطاقة البشریة لتحصیل السعادة الأبدیة، کما ورد فی الحدیث تخلّقوا بأخلاق اللّه، أی تشبّهوا به فی الإحاطة بالمعلومات و التجرّد عن الجسمانیّات.[13]

ید- الحکمة استکمال النفس الإنسانیة بتحصیل ما علیه الوجود فی نفسه، و ما علیه الواجب مما ینبغى أن یکتسبه تعلمها لیصیر عالما معقولا مضاهیا للعالم الموجود و یستعدّ للسعادة القصوى الأخرویة بحسب الطاقة البشریة.[14]

یه- النفس الناطقة کمالها الخاص بها أن تصیر عالما عقلیا مرتسما فیها صورة الکل و النظام المعقول فی الکل و الخیر الفائض فی الکل، مبتدئة من مبدأ الکل، سالکة إلى الجواهر الشریفة الروحانیة المطلقة، ثم الروحانیة المتعلقة نوعا مّا بالأبدان، ثم الأجسام العلویة بهیئاتها و قواها، ثم کذلک حتى تستوفی فی نفسها هیأة الوجود کله، فتنقلب عالما معقولا موازیا للعالم الموجود کله، مشاهدة لما هو الحسن المطلق و الخیر المطلق و الجمال الحق المطلق، و متحدة به، و منتقشة بمثاله و هیأته، و منخرطة فی سلکه، و صائرة من جوهره …[15]

یو- المقام المحمود هو ادراک حقائق الأشیاء بنحو الشهود. «اسفار» ج 1، ص 248، چاپ وزیرى، تعلیقه حکیم ملا على نورى



[1] «اسفار» ج 3، ص 125، رحلى، چاپ سنگى.

[2] «اسفار» ج 1، ص 5، رحلى، چاپ سنگى.

[3] «اسفار» ج 1، ص 5، رحلى، چاپ سنگى.

[4] «تعلیقات شیخ» ص 20، 60، مصر، چاپ اول.

[5] «اللآلئ المنتطمة» ص 38، به تصحیح علامه حسن زاده آملی

[6] «اللآلئ المنتطمة» ص 38، به تصحیح علامه حسن زاده آملی

[7] «رساله کندى در حدود و رسوم اشیاء» ضمن «رسائل کندى» ص 172- 173، مصر، چاپ اول.

[8] همان مصدر.

[9] همان مصدر.

[10] همان مصدر.

[11] همان مصدر.

[12] «اسفار» ج 1، ص 5، رحلى، چاپ سنگى.

[13] «دستور العلماء» ج 3، ص 44، چاپ حیدرآباد دکن.

[14] «محبوب القلوب» ص 6، چاپ اوّل

[15] «الهیّات شفا» ص 546، مقاله نهم، فصل هفتم، رحلى، چاپ سنگى.