عباس ذوالقدری

عباس ذوالقدری
سایت قبلی 2baleparvaz.ir
کانال تلگرامی قبلی menbardigital@

امام صادق علیه السلام فرمود: مَنْ تَعَلَّمَ الْعِلْمَ وَ عَمِلَ بِهِ وَ عَلَّمَ لِلَّهِ دُعِیَ فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ عَظِیماً فَقِیلَ تَعَلَّمَ لِلَّهِ وَ عَمِلَ لِلَّهِ وَ عَلَّمَ لِلَّهِ (الکافی، ج‏1، ص: 36) یعنی: هر که براى خدا علم را بیاموزد و به آن عمل کند و به دیگران بیاموزد در ملکوت آسمانها عظیمش خوانند و گویند: آموخت براى خدا، عمل کرد براى خدا، تعلیم داد براى خدا.

امیرالمومنین علی علیه السلام فرمود: مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْیَبْدَأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیْرِهِ وَ لْیَکُنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ (نهج البلاغه، حکمت 73)
یعنی: کسی که خود را رهبر و امام مردم قرار داد باید قبل از تعلیم دیگران به تعلیم خود پردازد و پیش از آنکه به زبان تربیت کند، به عمل تعلیم دهد. و آن که خود را تعلیم دهد و ادب کند، به تعلیم و تکریم سزاواراتر است از آن که دیگری را تعلیم دهد و ادب آموزد.

۱۱ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

دید مجنون را یکی صحرا نورد

در میان بادیه بنشسته فرد

ساخته بر ریگ ز انگشتان قلم

می زند حرفی به دست خود رقم

گفت ای مفتون شیدا چیست این

می نویسی نامه سوی کیست این

هر چه خواهی در سوادش رنج برد

تیغ صرصر خواهدش حالی سترد

کی به لوح ریگ باقی ماندش

تا کسی دیگر پس از تو خواندش

گفت شرح حسن لیلی می دهم

خاطر خود را تسلی می دهم

می نویسم نامش اول وز قفا

می نگارم نامه عشق و وفا

نیست جز نامی ازو در دست من

زان بلندی یافت قدر پست من

ناچشیده جرعه ای از جام او

عشقبازی می کنم با نام او

 

 

تمثیلی است از رابطه خالق و مخلوق. ممکنات را هرگز دسترسی به ذات اقدس پروردگار نیست. از آن بی نشان، اسماء حسنایی در دست ماست که به وسیله آن می توانیم به او راه پیدا کتیم.

همه رفتند، گدا باز گدا مانده هنوز

شب عید است و خدا عیدی ما مانده هنوز

 

دهۀ آخر ماه، اول راه سحر است

بعد از این زود نخوابیم، دعا مانده هنوز

 

عیب چشم است اگر اشک ندارد، ور نه

سر این سفرۀ تو حال و هوا مانده هنوز

 

گوئیا سفرۀ او دست نخورده مانده است

او عطا کرد، ولی باز عطا مانده هنوز

 

وای بر من که ببینم همه فرصت‌ها رفت

باز در نامۀ من جرم و خطا مانده هنوز

 

تا که در خوف و رجائیم توسل باقی است

رفت امروز، ولی روز جزا مانده هنوز

 

هر چه را خواسته بودیم، به احسان علی

همه را داد، ولی کرب و بلا مانده هنوز

 

شاعر: علی اکبر لطیفیان
شب عید فطر 1442 چهارشنبه 22 اردیبهشت 1400

افسوس که ایام شریف رمضان رفت

سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت

افسوس که سی پاره این ماه مبارک

از دست به یکبار چو اوراق خزان رفت

ماه رمضان حافظ این گله بد از گرگ

فریاد که زود از سر این گله شبان رفت

شد زیر و زبر چون صف مژگان، صف طاعت

شیرازه جمعیت بیداردلان رفت

بیقدری ما چون نشود فاش به عالم؟

ماهی که شب قدر در او بود نهان، رفت

برخاست تمیز از بشر و سایر حیوان

آن روز که این ماه مبارک ز میان رفت

تا آتش جوع رمضان چهره برافروخت

از نامه اعمال، سیاهی چو دخان رفت

با قامت چون تیر درین معرکه آمد

از بار گنه با قد مانند کمان رفت

برداشت ز دوش همه کس بار گنه را

چون باد، سبک آمد و چون کوه، گران رفت

چون اشک غیوران به سراپرده مژگان

دیر آمد و زود از نظر آن جان جهان رفت

از رفتن یوسف نرود بر دل یعقوب

آنها که به صائب ز وداع رمضان رفت

 

صائب تبریزی

چهارشنبه 29 رمضان 1442

آه ز تقدیر ...

هیچ شنیدی که صیدی عاشق صیاد؟

یا که شنیدی اسیری عاشق زنجیر؟!

آه که داناترند از من مسکین، دام و دد روزگار،

آه ز تقدیر...

 

آیت الله حائری شیرازی (ره)

با صدای خودش بشنوید

چون روز چهارشنبه فرا رسید بهرام جامه‌ی پیروزه به تن کرد و  عازم قصر پیروزه‌ای رنگ شد و شب هنگام از بانوی قصر خواست تا ایین بانوانه به جای اورد و از راه عشقبازی‌ ‌‌‌‌‌‌ او داستانی به دلنوازی او گوید و آن غنچه ی گلگشاد سرو افراز بر برگ گل خود شمامه ی قند بست و پس از زمین بوسی و مدح شاه سخن اغاز کرد که:

در زمانهای درو در دیار مصر مردی بود ماهان نام. نیک منظر ونیکنام که محبوب دوستان و اشنایان بود.

در دفتر ششم مثنوی حکایتی هست که شخصی را در رویا آدرس گنجی دادند و گفتند به فلان جا برو و رقعه ای هست و در آن رقعه نقشه ای و ...  

دید در خواب او شبی و خواب کو

واقعهٔ بی‌خواب صوفی‌راست خو

 

هاتفی گفتش کای دیده تعب

رقعه‌ای در مشق وراقان طلب

 

باغ فردوس تو را نیست دلم تنگ، ولی

بی نگاه و نظر  پاک تو زیبا چه کنم؟

عمری است که می‌خواهم با خداوندِ خویش خلوتی داشته باشم که «من» در آن میانه نباشم. (تذکرة الاولیا، ص۶۱۹)


لی مَعَ اللهِ وَقتٌ لا یَسَعنی فیه مَلَکٌ مقربٌ و لا نَبیٌ مُرسَل

مرا با خداوند وقتی است که در آن وقت هیچ ملک مقرب و هیچ پیغمبر مرسل نمی گنجد. و از این پیغمبران مرسل یکی هم خود آن حضرت است.


از دفتر اول مثنوی معنوی قصه آنکس کی در یاری بکوفت از درون گفت کیست آن گفت منم گفت چون تو توی در نمی‌گشایم هیچ کس را از یاران نمی‌شناسم کی او من باشد برو

بانگ زد یارش که بر در کیست آن

گفت بر در هم توی ای دلستان

گفت اکنون چون منی ای من در آ

نیست گنجایی دو من را در سرا

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

احمد سودی گفته است که حافظ این بیت را از یزید بن معاویه تضمین کرده است اما محمد قزوینی در یک بحث ده صفحه ای این مسئله را رد کرده است و یک فهرست از منابعی که امکان یافتن شعر یزید در ان بوده را ذکر می کند که در آنها نشانی از این ابیات نیست. بعد حدس می زند که مسلمانان متعصب ترک معاصر سودی این مطلب را از خود ساخته اند تا علاقه مندان به اشعار حافظ را نسبت به او بدبین کنند.

اصل این مقاله قزوینی را می توانید از این کتاب مطالعه کنید.

 

ناصرخسرو به راهی می گذشت 

مست و لایعقل نه چون میخوارگان 

دید قبرستان و مبرز روبرو

بانگ برزد گفت کای نظارگان 

نعمت دنیا و نعمت خواره بین 

اینش نعمت اینش نعمت خوارگان


و امیرالمومنین را گذر بر مزبله‏ ای افتاد که مقداری پلیدی و قاذورات در آنجا بود فرمود: این است آنچه که بخیلان و دنیاپرستان بدان بخل می ‏ورزند. 

وَ قَدْ مَرَّ بِقَذَرٍ عَلَى مَزْبَلَةٍ هَذَا مَا بَخِلَ بِهِ الْبَاخِلُون.

نهج البلاغه  حکمت 195