عباس ذوالقدری

عباس ذوالقدری
سایت قبلی 2baleparvaz.ir
کانال تلگرامی قبلی menbardigital@

امام صادق علیه السلام فرمود: مَنْ تَعَلَّمَ الْعِلْمَ وَ عَمِلَ بِهِ وَ عَلَّمَ لِلَّهِ دُعِیَ فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ عَظِیماً فَقِیلَ تَعَلَّمَ لِلَّهِ وَ عَمِلَ لِلَّهِ وَ عَلَّمَ لِلَّهِ (الکافی، ج‏1، ص: 36) یعنی: هر که براى خدا علم را بیاموزد و به آن عمل کند و به دیگران بیاموزد در ملکوت آسمانها عظیمش خوانند و گویند: آموخت براى خدا، عمل کرد براى خدا، تعلیم داد براى خدا.

امیرالمومنین علی علیه السلام فرمود: مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْیَبْدَأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیْرِهِ وَ لْیَکُنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ (نهج البلاغه، حکمت 73)
یعنی: کسی که خود را رهبر و امام مردم قرار داد باید قبل از تعلیم دیگران به تعلیم خود پردازد و پیش از آنکه به زبان تربیت کند، به عمل تعلیم دهد. و آن که خود را تعلیم دهد و ادب کند، به تعلیم و تکریم سزاواراتر است از آن که دیگری را تعلیم دهد و ادب آموزد.

عین فی ان النفس العاقلة تحدث فی الاربعین غالبا (47)

مز- و من تلک العیون المعجبة أن النفس الناطقة المدرکة للمعقولات بالفعل انما تحدث لمن یحدث فی حدود الاربعین عاما بحسب الغالب. و قد صرّح به صاحب الأسفار فی الفصل الثالث عشر من الباب الثالث من کتاب النفس‏[1].

و کذا المتأله السبزواری فی النبراس‏[2] حیث یقول:

فالاربعون مدّة الاطوار

 

لخلقة الانسان ذی الأسرار

کل من الأطوار فیه تجعل‏

 

و العقل اربعین عاما یکمل

     

و قال فی الشرح: «فالاربعون من شرافته أنه مدة الاطوار من النطفة، و العلقة، و المضغة، و الجنین، و ما فوقها التی لخلقة الانسان کما قال اللّه- تعالى-: «وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً»، ذی الأسرار من اللطائف القلبیة و الروحیة و السریة و الخفویة و غیرها. کل من الاطوار المذکورة فیه أی فی الاربعین تجعل من الجعل بمعنى الخلقة، ففی الاربعین یوما و لیلة یصیر النطفة علقة، و فی الاربعین الآخر یصیر العلقة مضغة، و فی الآخر یصیر المضغة جنینا.

و العقل اربعین عاما أی فی اربعین فهو مفعول فیه، یکمل فکما أن للانسان بلوغا صوریا و أشدّا ظاهریا هو بانقضاء خمس عشرة سنة کذلک له بلوغ معنوی و أشدّ باطنی هو فی حدّ الاربعین عاما غالبا. الى آخر ما أفاد فی المقام و أجاد.

و قیده الغالب لا یخفى وجهه ثم إن حدوث النفس العاقلة فی الاربعین کأنّ المراد منه حدوث منّة و صفة خاصّة للنفس فی الاربعین عاما فتدبر. و یعلم وجهه بالغور فی تضاعیف ما سنهدیها الیک. و الأخبار فی الاربعین کثیرة و بعضها مصرح بأن الانبیاء بعثوا الى الخلق بعد مضی أربعین سنة من عمرهم. و ینبغی الفرق بین الابلاغ و بین الرتبة النبویة، فالاول هو ما قال- عز و جل- فاصدع بما تومر لأن الصّدع هو الإبانة و الابلاغ. و لا منافاة بین أن یکون الانسان کاملا آلهیا و ولیا عارفا و متصرفا و متصفا بحقائق الاسماء الآلهیة، و بین أن لا یکون مأمورا بالصدع.

و البحث عن ذلک یطلب فی عدّة الاصول للشیخ الطوسی- قدّس سرّه القدوسی- حیث قال: «فصل فی أنّه- علیه السلام- هل کان متعبدا بشریعة من کان قبله من الانبیاء ام لا؟ عندنا أن النبی- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- لم یکن متعبدا بشریعة من تقدّمه من الانبیاء لا قبل النبوّة و لا بعدها، و أن جمیع ما تعبّد به کان شرعا له. و یقول اصحابنا إنه- علیه السلام- قبل البعثة کان یوحی الیه باشیاء تخصّه، و کان یعمل بالوحی لا اتباعا لشریعة قبله»[3]. الى آخر ما أفاد.

عین فی ادراک النفس حقائق الأشیاء (28)

کج- و من تلک العیون المنیرة ادراک النفس حقائق الأشیاء. و ینجرّ البحث الى اتحاد النفس بالعقل الفعال، بل فنائها فیه.

قال صاحب الأسفار فی الفصل السابع من الطرف الاول من المرحلة العاشرة منه‏[1]: «إن مسألة کون النفس عاقلة لصور الاشیاء المعقولة من أغمض المسائل الحکمیة التی لم یتنقح لأحد من علماء الاسلام الى یومنا هذا، و نحن لما رأینا صعوبة هذه المسألة الخ».

أقول: و قد حررنا البحث عن مفیض الصور النوریة العلّمیة و فناء النفس فی العقل الفعال و حققناه فی الدرس التاسع عشر من کتابنا دروس اتحاد العاقل بالمعقول‏.[2] و فی کتابنا نثر الدراری على نظم اللئالی و هو تعلیقاتنا على اللئالی المنتظمة للمتأله السبزواری، و هذا البحث اعنی ادراک النفس حقائق الأشیاء، محرر فی تعلیقة على اول القیاس منه فراجع و قد اشرنا الیه و الى مواضع تحقیقه بالاجمال فی النکتة الأحدى و الخمسین و تسعمائة من الف نکتة و نکته.

و مما افاده العلامة القیصری فی المقام هو ما قاله فی آخر الفصل الثالث من مقدمات شرحه على فصوص الحکم: «بقدر ظهور نور الوجود بکمالاته فی مظاهره تظهر تلک الماهیات و لوازمها تارة فی الذّهن، و أخرى فی الخارج فیقوى ذلک الظهور و یضعف بحسب القرب من الحق و البعد عنه، و قلة الوسائط و کثرتها، و صفاء الاستعداد و کدره. فیظهر للبعض جمیع الکمالات اللازمة لها و للبعض دون ذلک، فصور تلک الماهیات فی اذهاننا هی ظلالات‏ تلک الصور العلمیة، الحاصلة فینا بطریق الانعکاس من المبادی العالیة او ظهور نور الوجود فینا بقدر نصیبنا من تلک الحضرة لذلک صعب العلم بحقائق الاشیاء على ما هی علیه الا من تنور قلبه بنور الحق و ارتفع الحجاب بینه و بین الوجود المحض فانه یدرک بالحق تلک الصور العلمیة على ما هی علیه فی انفسها. و مع ذلک بقدر انیّته ینحجب عن ذلک فیحصل التمیز بین علم الحق بها و بین علم هذا الکامل. فغایة عرفان العارفین اقرارهم بالعجز و التقصیر، و علمهم برجوع الکل الیه و هو العلیم الخبیر»[3]

أقول: ما أفاده کلام بعید الغور جدا و تفسیره ینجر الى الاسهاب و الاطناب و الصواب أن نشیر الى بعض الاسرار المستجنّة فیه لمن هو من اهل الخطاب فنقول بعون ملهم الصواب:

قوله: «ظلالات تلک الصور العلمیة» أی الصور العلمیة فی الحضرة الآلهیة.

و قوله: «الحاصلة فینا»، مرفوع صفة الظلالات. و ظل الشی‏ء یحاکیه و هو صنم و آیة له. و قد تقدم فی العین السادسة عشرة بعض الاشارات الیه.

عبدالعظیم حسنی

اگر حضرت عبدالعظیم حسنی همین یک روایت را از امام معصوم نقل کرده بود و هیچ فضیلت دیگری نداشت، برای اینکه زیارت قبرش ثواب های عالی داشته باشد کافی بود.

حضرت عبدالعظیم روایت می کند که امام رضا علیه السلام به من فرمود:

«ای عبدالعظیم! سلام مرا به دوستانم برسان و به آنان بگو که شیطان را به خودشان راه ندهند. آنان را به راستگویی و امانت داری و سکوت و ترک مجادله در کارهای بیهوده و دیدار از همدیگر و توجّه به یکدیگر دستور بده، چرا که اینها مایه نزدیک شدن به من است. خود را هرگز مشغول دشمنی با یکدیگر نکنید. من با خود پیمان بسته ام که هرکس چنین کند و یکی از دوستانم را به خشم آورد، از خدا بخواهم که او را در دنیا به شدیدترین صورت عذاب کند و در آخرت نیز چنین کسی را از زیان کاران قرار دهد»

۱۵ شوال سالروز وفات حضرت سیدالکریم عبدالعظیم حسنی

همه رفتند، گدا باز گدا مانده هنوز

شب عید است و خدا عیدی ما مانده هنوز

 

دهۀ آخر ماه، اول راه سحر است

بعد از این زود نخوابیم، دعا مانده هنوز

 

عیب چشم است اگر اشک ندارد، ور نه

سر این سفرۀ تو حال و هوا مانده هنوز

 

گوئیا سفرۀ او دست نخورده مانده است

او عطا کرد، ولی باز عطا مانده هنوز

 

وای بر من که ببینم همه فرصت‌ها رفت

باز در نامۀ من جرم و خطا مانده هنوز

 

تا که در خوف و رجائیم توسل باقی است

رفت امروز، ولی روز جزا مانده هنوز

 

هر چه را خواسته بودیم، به احسان علی

همه را داد، ولی کرب و بلا مانده هنوز

 

شاعر: علی اکبر لطیفیان
شب عید فطر 1442 چهارشنبه 22 اردیبهشت 1400

افسوس که ایام شریف رمضان رفت

سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت

افسوس که سی پاره این ماه مبارک

از دست به یکبار چو اوراق خزان رفت

ماه رمضان حافظ این گله بد از گرگ

فریاد که زود از سر این گله شبان رفت

شد زیر و زبر چون صف مژگان، صف طاعت

شیرازه جمعیت بیداردلان رفت

بیقدری ما چون نشود فاش به عالم؟

ماهی که شب قدر در او بود نهان، رفت

برخاست تمیز از بشر و سایر حیوان

آن روز که این ماه مبارک ز میان رفت

تا آتش جوع رمضان چهره برافروخت

از نامه اعمال، سیاهی چو دخان رفت

با قامت چون تیر درین معرکه آمد

از بار گنه با قد مانند کمان رفت

برداشت ز دوش همه کس بار گنه را

چون باد، سبک آمد و چون کوه، گران رفت

چون اشک غیوران به سراپرده مژگان

دیر آمد و زود از نظر آن جان جهان رفت

از رفتن یوسف نرود بر دل یعقوب

آنها که به صائب ز وداع رمضان رفت

 

صائب تبریزی

چهارشنبه 29 رمضان 1442

و من عجائب ما ذکر فی الایثار: 

ما حکاه أبو محمد الأزدی قال: لما احترق المسجد بمرو، ظن المسلمون أن النصارى أحرقوه، فأحرقوا خاناتهم، فقبض السلطان على جماعة من الذین أحرقوا الخانات، و کتب رقاعا فیها القطع و الجلد و القتل و نثرها علیهم، فمن وقع علیه رقعة فعل به ما فیها. فوقعت رقعة فیها القتل بید رجل، فقال: و اللّه ما کنت أبالی لو لا أمّ‌ لی. و کان بجنبه بعض الفتیان، فقال له: فی رقعتی الجلد و لیس لی أم، فخذ انت رقعتی و اعطنی رقعتک، ففعل، فقتل ذلک الفتى وتخلص هذا الرجل!"

 

المستطرف، ص168

فرهاد میرزا ملقب به معتمدالدوله عموی ناصرالدین شاه قاجار است. با اینکه شاهزاده بوده از خوی و خصلت این طایفه به کلی بیگانه بوده و با اهل علم و دانش و ارباب عقل و خرد مأنوس بوده است. کتاب دارد در جغرافیا به نام جام جم و کتابی در ریاضیات به نام «کنز الحساب» که شرح فارسی خلاصة الحساب شیخ بهائى است. سفرنامه حج دارد به نام «هدایة السبیل و کفایة الدلیل»، و یک کشکولی هم دارد به نام «زنبیل» که گنجینه ای از علوم مختلف است.
ارادت بسیار به حضرت موسی بن جعفر الکاظم علیه السلام داشته است. صحن بزرگی در حرم مطهر آن امام ساخته است که به نام خودش نامیده شده است.
گویند در وقت احتضار وی، اکثر بزرگان در اطراف او جمع شدند، فرمان سکوت داد و گفت: از جمله وصایای من این است که پس از مرگم، مرا غسل و کفن کنید و به هر تشریفاتی که مایلید در تهران و شهرهای دیگر تشییع نمایید و مرا در کاظمین، در حجره‌ی شخصی‏‌ای که در صحن حضرت موسی بن جعفر(ع) برای خود ساخته‏‌ام دفن نمایید و به فرزندان خود گفت: می‏‌دانم که اگر مردم مطلع شوند، در بغداد برای من تشییع بی‏‌نظیری بر پا خواهد شد، در این صورت من از حضرت موسی بن جعفر(ع) خجالت می‏‌کشم و دوست دارم تشییع من مثل تشییع موسی بن جعفر(ع) غریبانه باشد!

لذا هنگامی که به نزدیک بغداد رسیدید، جنازه‌ی مرا بر روی تخته پاره‏‌ا‌ی بگذارید و آن را چهار نفر حمال بدون هیچ تشریفاتی بردارند و به صورت یک نفر غریب دفنم کنید. فرزندان به دستور او عمل کردند، اما همین‌که به بغداد رسیدند، دیدند که به یک‌باره از سمت کاظمین جمعیت زیادی با عَماری و پرچم‌ها به استقبال جنازه آمدند.

 فرزندان آن مرحوم سفارش آن بزرگوار را به مردم گفتند، اما متولی باشی گفت: این دستور حضرت موسی بن جعفر(ع) است. آن حضرت در خواب به من امر کردند که با جمعیت و تشریفات بروید و جنازه حاج فرهاد را بگیرید و با عزت تمام تشییع کنید.

حکیم ملا على نورى و شیخ احمد احسائى با فتحعلی شاه قاجار نشسته بودند، فتحعلی شاه امارت اصفهان را به فرهاد میرزا که ملقب به معتمد الدوله بود واگذار کرد.

شیخ احمد احسائى خواست طعنه ای به فلاسفه بزند، رو به شاه کرد و گفت: به مقتضای قاعده «فاقد شیء نمی تواند معطی آن باشد» فتعلی شاه باید مالک اصفهان باشد تا بتواند آن را اعطا کند.

حکیم نوری بلافاصله پاسخ داد: شاه بنای اصفهان را واگذار نکرده است، بلکه حکومت آن را واگذار کرده است که الان در اختیار دارد.

علامه حسن زاده آملی پس از نقل این ماجرا نوشته اند: «از این گونه حرف یاد شده در مؤلفات شیخ احسائى بسیار دیده می شود که گواهى می دهند انّه کان ممّن لم یعتبروا القواعد الحکمیة»

صنعت ازدواج

ازدواج صنعتی است که در وسط نظم یا نثر کلماتی به هم نزدیک و پیوسته آورده می‌شود که حرف رَوی (یعنی حرف اصلی آخر آن‌ها) یکی باشد که به آن تضمین‌ المزدوج نیز می‌گویند.

 

مثال: 

«فلان به سیرت گزیده و عادت پسندیده معروف است و به خدمت‌کاری دولت و طاعت‌داری حضرت موصوف."

(حدائق‌السحر و دقائق‌الشعر، رشیدالدین وطواط)

← توضیح

در این مثال همان‌طور که دیده می‌شود، کلماتی که سجع اصلی بر آن مبتنی شده، دو کلمه "معروف و موصوف" است که این همان صنعت "سجع" است؛ ولی سجعی که در سایر کلمات کنار هم آورده شده است و محض زیباتر کردن کلام آمده است، "تضمین‌ المزدوج" گویند: "سیرت و عادت"، "گزیده و پسندیده"، "خدمت‌کاری و طاعت‌داری"، "دولت و حضرت.»


مثال از نهج البلاغه:

فَانْظُرْ إِلَى اَلشَّمْسِ وَ اَلْقَمَرِ، وَ اَلنَّبَاتِ وَ اَلشَّجَرِ، وَ اَلْمَاءِ وَ اَلْحَجَرِ، وَ اِخْتِلاَفِ هَذَا اَللَّیْلِ وَ اَلنَّهَارِ، وَ تَفَجُّرِ هَذِهِ اَلْبِحَارِ، وَ کَثْرَةِ هَذِهِ اَلْجِبَالِ، وَ طُولِ هَذِهِ اَلْقِلاَلِ، وَ تَفَرُّقِ هَذِهِ اَللُّغَاتِ، وَ اَلْأَلْسُنِ اَلْمُخْتَلِفَاتِ. (خطبه 185)

 

مثال از گلستان سعدی:

ـــ «بخت بلندت یار بود و چشم بختت بیدار که به صحبت پیری افتادی پخته، پرورده، جهان‌دیده، آرمیده، گرم و سرد چشیده، نیک و بد آزموده.»
ـــ‌ «شیطان با مخلصان بر نمی‌آید و سلطان با مفلسان.»

صعصعة بن ناجیة از اشراف عرب و رهبر بنی‌تمیم در دوره جاهلیت و اسلام بود. وی نخستین کسی از بنی‌تمیم بود که با پرداخت فدیه، مانع زنده به گور کردن دختران قبیله تمیم می‌شد. هنگامی که اسلام ظهور کرد ۱۰۴ دختر نزد او بود که آنان را از پدرانشان خریده بود تا زنده به گور نشوند. او در این خصوص همچون زید بن عمر بن نفیل (که پنج سال پیش از بعثت، یعنی در سال ۶۰۷ م درگذشته بود) عمل می‌کرد و دختران را قبل از زنده به گور شدن می‌خرید. (زرکلی، خیرالدین، الاعلام، ج۳، ص۲۹۴. ابن حبیب، محمد، المحبّر، ص۱۴۱. ابن اثیر، علی بن ابی‌الکرم، اُسد الغابه، ج۳، ص۲۲-۲۳)

اما سوال این است که با وجود چنین افرادی در جاهلیت پس چرا سنت سیئه زنده به گور کردن دختران برچیده نمی شد؟
و پاسخ هم این است که با مال و ثروت و قدرت و غیره نمی شود جریان اجتماعی به وجود آورد. کاری که انبیا کردند کار تعلیم و تربیت و تزکیه بود. جنس این کار فرق می کند با کارهای امثال صعصه بن ناجیه. انبیاء در روح و جان مردم نفوذ می کردند و در نتیجه اجتماع را دگرگون یم کردند.