عباس ذوالقدری

عباس ذوالقدری
سایت قبلی 2baleparvaz.ir
کانال تلگرامی قبلی menbardigital@

امام صادق علیه السلام فرمود: مَنْ تَعَلَّمَ الْعِلْمَ وَ عَمِلَ بِهِ وَ عَلَّمَ لِلَّهِ دُعِیَ فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ عَظِیماً فَقِیلَ تَعَلَّمَ لِلَّهِ وَ عَمِلَ لِلَّهِ وَ عَلَّمَ لِلَّهِ (الکافی، ج‏1، ص: 36) یعنی: هر که براى خدا علم را بیاموزد و به آن عمل کند و به دیگران بیاموزد در ملکوت آسمانها عظیمش خوانند و گویند: آموخت براى خدا، عمل کرد براى خدا، تعلیم داد براى خدا.

امیرالمومنین علی علیه السلام فرمود: مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْیَبْدَأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیْرِهِ وَ لْیَکُنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ (نهج البلاغه، حکمت 73)
یعنی: کسی که خود را رهبر و امام مردم قرار داد باید قبل از تعلیم دیگران به تعلیم خود پردازد و پیش از آنکه به زبان تربیت کند، به عمل تعلیم دهد. و آن که خود را تعلیم دهد و ادب کند، به تعلیم و تکریم سزاواراتر است از آن که دیگری را تعلیم دهد و ادب آموزد.

ان کیدکن عظیم

در قرآن کریم در مورد کید و مکر شیطان گفته شده که ضعیف است: (إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطَانِ کَانَ ضَعِیفًا) اما در مورد کید و مکر زنان گفته شده که عظیم است: (إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ)

چرا مکر زنان از مکر شیطان بزرگتر است؟! در تفسیر میبدی چند وجه گفته شده؛

اولا: شیطان صیاد است و زن دام. که در روایت داریم النساء حبائل الشیطان، یعنی زنان دامهای شیطانند. و صیاد پیدا و دام نهان است. احتراز از پیدا راحت تر از نهان است.

ثانیا: کید زنان ناخودآگاه در انسان اثر می کند اما کید شیطان اگر اراده خود شخص نباشد اثر نمی کند.

ثالثا: شیطان با گفتن لاحول بگریزد بخلاف زنان!

رابعا: شیطان فقط وسوسه می کند و خودش دیده نمی شود در حالی که زن هم وسوسه می کند هم خودش جلوی چشم است و نگاه کردن به او خودش اثری جداگانه دارد.

خامسا: کید شیطان در مقابله با رحمت و عصمت خداست، اما کید زنان در مقابله با شهوت و میل مردان.

کتاب الطب الروحانی کتابی است در موضوع اخلاق از محمد بن زکریای رازی در بیست فصل.

 

دانلود متن اصلی و عربی کتاب

 

دانلود ترجمه فارسی کتاب

این کلمه را در پاسخ نامه عزیزى که بیوگرافى مرا خواسته بود نگاشته‏ام:

بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین.

با تحیّت و سلام. ارباب معرفت دانند که احیاى آثار و تراجم احوال بزرگان علم تا چه اندازه براى همه طبقات اجتماع از هر حیث مفید است ولى این کمترین درباره خود چه بنگارد که نه تألیفى شایان تعریف دارد، و نه تصنیفى سزاوار تحسین. نه عقده ‏اى را به بنان خود گشوده است، و نه مشکلى را به بیان خود حلّ کرده است. نه اهل حلّ و عقد است، و نه مرد رتق و فتق. نه به مقامى واصل شده است، و نه بهره ‏اى از او حاصل. گویى درباره وى گفته آمد:

نه شکوفه‏اى نه برگى نه ثمرنه سایه دارم‏

 

همه حیرتم که دهقان به چه کار کشت ما را

     

عمرش از خمسین بگذشت و خود هنوز از عقل هیولانى نگذشت، مع ذلک بنا بفرموده ایزد تعالى: وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها، و به دستور ولى اللّه اعظم امام بحق ناطق جعفر بن محمد الصادق- علیهما السلام- ردّ جواب الکتاب‏ واجب کوجوب ردّ السلام، این چند جمله تحریر مى‏ گردد:

نام حسن و به شهرت حسن‏زاده آملى در هزار و سیصد و هفت هجرى شمسى در ایرای لاریجان آمل متولد، و در حجر کفالت و تحت مراقبت پدر و مادرى الهى تربیت و از پستان پاک مادرى مؤمنه عفیفه صدّیقه شیر نوشیده ‏ام سقاهما اللّه و جمیع المؤمنین شرابا طهورا.

تحصیلات کتب ابتدائیه را که در میان طلاب علوم دینیّه معمول و متداول است از نصاب الصبیان و جامع المقدمات و شرح الفیه و سیوطى و حاشیه ملا عبد اللّه بر تهذیب منطق و شرح جامى بر کافیه نحو و شمسیه در منطق و شرح نظام در صرف و مطول در معانى و بیان و بدیع و معالم در اصول و تبصره در فقه و مغنى اللبیب در نحو و شرایع محقق در فقه و چندین کتب جلدین شرح لمعه در فقه و قوانین در اصول تا مبحث عام و خاص را در آمل که همواره از قدیم الدهر واجد رجال علم بود، از محضر مبارک روحانیین آن شهر که همگى از این نشأه رخت بر بسته‏اند و بریاض قدس در جوار رحمت رب العالمین آرمیدند، فرا گرفتم. و نیز از بعضى تعلیم خط مى‏گرفتم، تا اینکه خودم در آمل چند کتاب مقدماتى را تدریس مى‏کردم.

پس از آن در شهریور هزار و سیصد و بیست و نه شمسى بطهران آمدم و چند سالى در مدرسه مبارک حاج ابوالفتح- رحمة اللّه علیه- بسر بردم و باقى کتب شرح لمعه و از عام و خاص قوانین تا آخر جلدین آنرا در محضر شریف مرحوم آیة اللّه آقا سید احمد لواسانى- رضوان اللّه تعالى علیه- درس خوانده ‏ام.

دید مجنون را یکی صحرا نورد

در میان بادیه بنشسته فرد

ساخته بر ریگ ز انگشتان قلم

می زند حرفی به دست خود رقم

گفت ای مفتون شیدا چیست این

می نویسی نامه سوی کیست این

هر چه خواهی در سوادش رنج برد

تیغ صرصر خواهدش حالی سترد

کی به لوح ریگ باقی ماندش

تا کسی دیگر پس از تو خواندش

گفت شرح حسن لیلی می دهم

خاطر خود را تسلی می دهم

می نویسم نامش اول وز قفا

می نگارم نامه عشق و وفا

نیست جز نامی ازو در دست من

زان بلندی یافت قدر پست من

ناچشیده جرعه ای از جام او

عشقبازی می کنم با نام او

 

 

تمثیلی است از رابطه خالق و مخلوق. ممکنات را هرگز دسترسی به ذات اقدس پروردگار نیست. از آن بی نشان، اسماء حسنایی در دست ماست که به وسیله آن می توانیم به او راه پیدا کتیم.

عشق بنده‌ایست خانه زاد که در شهرستان  ازل پرورده شده است، و سلطان ازل و ابد شحنگى کونین بدو ارزانى داشته است، و این شحنه هر وقتى بر طرفى زند و هر مدّتى نظر بر اقلیمى افکند. و در منشور او چنین  نبشته است که در هر  شهرى که روى نهد، مى‌باید  که خبر بدان شهر رسد، گاوى از براى او قربان کنند که «إِنَّ‌ اللّٰهَ‌ یَأْمُرُکُمْ‌ أَنْ‌ تَذْبَحُوا بَقَرَةً‌»، و تا گاو نفس را نکشد قدم در آن شهر ننهد. و بدن انسان بر مثال شهریست، اعضاى  او کوی‌هاى او، و رگ‌هاى او جوی‌هاست که در کوچه رانده‌اند، و حواس او پیشه‌وران‌اند که هر یکى به کارى مشغول‌اند.

و نفس گاویست که درین شهر خرابیها  مى‌کند و او را دو سروست یکى حرص و یکى امل، و رنگى خوش دارد، زردى روشن است فریبنده، هر که درو نگاه کند خرّم شود، «صَفْرٰاءُ فٰاقِعٌ‌ لَوْنُهٰا تَسُرُّ النّٰاظِرِینَ‌».
نه پیر است که بحکم «البرکة مع اکابرکم» بدو تبرّک جویند، نه جوان است که به فتواى «الشباب شعبة من الجنون» قلم تکلیف از وى بردارند، نه مشروع دریابد، نه معقول فهم کند، نه به بهشت نازد، نه از دوزخ ترسد، که «لاٰ فٰارِضٌ‌ وَ لاٰ بِکْرٌ عَوٰانٌ‌ بَیْنَ‌ ذٰلِکَ‌»
نه علم نه دانش نه حقیقت نه یقین
چون کافر درویش نه دنیا و نه دین 

نه به آهن ریاضت زمین بدن  را بشکافد تا مستعدّ آن شود که تخم عمل درو افشاند، نه به دلو  فکرت از چاه استنباط‍‌ آب علم مى‌کشد، تا به واسطۀ معلوم به مجهول رسد. پیوسته در بیابان خودکامى  چون افسار گسسته مى‌گردد، «لاٰ ذَلُولٌ‌ تُثِیرُ الْأَرْضَ‌ وَ لاٰ تَسْقِی الْحَرْثَ‌ مُسَلَّمَةٌ‌ لاٰ شِیَةَ‌ فِیهٰا». و هر گاوى  لایق این  قربان نیست و در هر شهرى این چنین گاوى نباشد، و هر کسى را [آن دل نباشد که این گاو قربان تواند کردن]  و [همه وقتى این توفیق به کسى روى ننماید].

سالها باید که تا یک سنگ اصلى ز آفتاب
لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن

حضرت ابراهیم در خواب ندید که سر اسماعیل را از بدنش جدا می‌کند. فقط دید که در حال ذبح فرزندش است.
یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَىٰ فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ

و وقتی که پسر را به پهلو خواباند و در همان حالتی قرار گرفت که در رویا مشاهده کرده بود، و تا همین لحظه را هم دیده بود و نه بیشتر، ندا آمد: قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا، رویا را تصدیق کردی و از این امتحان سربلند بیرون آمدی و تمام.
حضرت اسماعیل هم در پاسخ نگفت: مرا ذبح کن، بلکه گفت: افعل ما تؤمر، آنچه را که امر شده‌ای انجام بده.
زیرا هر دو می‌دانستند این رویا مجوزی برای کشتن فرزند نیست.
فقط آنچه در پشت این امتحان سخت و دشوار پنهان بود را نمی‌دانستند.

إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِین

متن دعای عرفه امام حسین علیه السلام

ترجمه: ابوالحسن شعرانی

 

مقدمه مترجم

الحَمدُللّه وَ الصَّلوهُ عَلی رَسُولِهِ وَ الأئمَّهِ الْمَیامِینِ مِن آلِه.

دعای روز عرفه که از حضرت ابی عبداللّه الحسین علیه السلام مأثور و ببلاغت لفظ و علوّ معنی مشهور است و آنرا باید از ادّله امامت و ولایت حضرتش شمرد، روایت بشیر و بشر پسران خزیمه اسدی است و چنانکه از قرائن معلوم می گردد این دو نفر خود مردانی سخن شناس، خردمند و هوشیار بوده اند و بشیر اسدی را در رجال شیخ از اصحاب حضرت ابی عبداللّه الحسین شمرده و بیش از این از حال او ذکر نکرده است و دلیل خردمندی و سخن شناسی وی ضبط و نقل این دعا بس، و نیز خطبه حضرت زینب علیهاالسلام را در کوفه اونقل کرده است همان خطبه که بر بلیغ ترین خطب ناطقین عالم طعن می زند و خود بشیر چون خواست حدّ بلاغت آنرا معیّن کند عاجز ماند و بهتر از این بیان نیافت

ص: 27

«کَاَنَّما تنطق و تَفْرَغُ عَلی لِسانِ اَمیرِالمُؤمِنینَ» و در مدح سخن چیزی از آن بالاتر نباشد که تشبیه بکلام امیرالمؤمنین علیه السلام کنند. باری این بشر راوی دعای عرفه شیفته سخنان بلیغ آن حضرت بود و به نظر نویسنده این سطور ابوالحسن المدعوّ بالشّعرانی خزیم بن بشیر که روایت خطبه حضرت زین العابدین علیه السلام از اوست همان بشیر بن خزیم است که به تصحیف نام او و پدرش مقدّم و مؤخّر شده است باری دعا را سیّد بن طاووس علیه الرحمه در کتاب اقبال نقل کرده است و کفعمی نیز در بلدالأمین آورده و گوید بشیر و بشر گفتند «در آنروز که حضرتش آن دعا را خواند مردم در صحرای عرفات بر گرد او ایستاده بودند و به مناجات او گوش فرا داده، و از ناله و زاری و گریه باز نمی ایستادند، تا دعا به پایان رسید، و مردم خود به استماع آن دعا اکتفا کرده، فراغت برای آنکه خود دعا بخوانند نیافتند و علما به بسیاری از فقرات این دعا در مسائل توحید احتجاج کرده اند.

بالجمله از مواریث بزرگ اهل بیت و افتخار شیعه است،

ص: 28

امّا عبارت دعا در اقبال و بلدالأمین با یکدیگر اختلاف دارد بلکه نسخ اقبال که ما دیده ایم متّفق نیست، و از آن نباید عجب داشت چون هرگز عنایت روات به حفظ الفاظ حدیث به اندازه عنایت به حفظ قرآن نبوده است و عبارات یک حدیث در روایات مختلف، مختلف آمده است و همه آن اختلافات در دعا صحیح است، و من در این ترجمه متابعت یک نسخه اقبال کردم که به نظر بهتر آمد، و چند جمله در اوّل دعا که در بعضی نسخ آن دیده شد، و در نسخ دیگر نبود، ترجمه نکردم چون آن فصاحت که در سایر قرائن دیدم در آن ندیدم و احتمال دادم که بعضی راویان به سبب نسیان در آن تحریفی کرده، امّا زیادتی آخر دعا که در نسخ اقبال موجود است و در بلدالأمین نیست، بالتمام آورده و ترجمه کرده و نظر خود را در ذیل آن باز نمودم، و خوانندگان ارجمند اگر به نقصی در ترجمه برخورند مرا معذور دارند که فرصت اصلاح چنانکه باید نیافتم و مشاغل دیگر مانع آمد که حقّ آنرا ادا کنم امّا سعی کردم لغت فارسی یا عربی غلط و عامیانه و ترکیب مستهجن و

ص: 29

کلام نارسا و مبهم در ترجمه نیاورم، و در بیان معنی به کمترین لفظ قناعت کنم چون خلاف ادب است سخنان اولیا را به لغت غلط و ترکیب سقط روایت کنند و علی اللّه التّوکل.

و داعی این ناچیز در ترجمه و نشر دعا ترغیب و تشویق جناب اجلّ آقای حاج سیف اللّه خان نوّاب است دام اقباله که علاوه بر قرابت نسب نسبت به بنده لطف خاص دارند و از جهات بسیار اطاعت دستور ایشان را بر خود فرض می شمرم که حضرتش با آنکه از آغاز جوانی به تقلد مناصب عالیه دولتی، و مشاغل مهّمه مملکتی مفتخر بودند، خلق زهّاد و عادت عبّاد را رها نکرده و در همه عمر به هیچ آلایشی متّهم نگشته، و کسی را از خود ناراضی ننموده، و این سخن را من نه از تعصّب می گویم بلکه «قولی است که جملگی برآنند» و این نزاهت را از آبا و امّهات و اجداد و جدّات به حق به میراث برده، که همه اهل خیرات و سعادات و مبّرات بوده اند، و این بحث را فصلی جداگانه باید نوشت و...

ص: 30

متن دعای عرفه ی امام حسین علیه السلام

 

ص: 31

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی لَیْسَ لِقَضائِهِ دافِعٌ، وَلاَلِعَطائِهِ مانِعٌ، وَلاَ کَصُنْعِهِ صُنْعُ صانِعٍ، وَهُوَ الْجَوادُ الْواسِعُ، فَطَرَ أَجْناسَ الْبَدائِعِ، وَأَتْقَنَ بِحِکْمَتِهِ الصَّنائِعَ، لاَتَخْفی عَلَیْهِ الطَّلائِعُ، وَلاَ تَضِیعُ عِنْدَهُ الْوَدائِعُ، جازِی کُلِّ صانِعٍ، وَرایِشُ کُلِّ قانِعٍ، وَراحِمُ کُلِّ ضارِعٍ، وَمُنْزِلُ الْمَنافِعِ وَالْکِتابِ الْجامِعِ بِالنُّورِ السَّاطِعِ، وَهُوَ لِلدَّعَواتِ سامِعٌ، وَ لِلْکُرُباتِ دافِعٌ، وَ لِلدَّرَجاتِ رافِعٌ، وَ لِلْجَبابِرَهِ قامِعٌ، فَلا إِلهَ غَیْرُهُ، وَلاَ شَیْءَ یَعْدِلُهُ،

ص: 32

بنام خداوند بخشنده مهربان

سپاس خدایرا که حکم او را دفع نتوان کرد(1) و بخشش از او باز نتوان داشت. کار او بکار کس نماند اوست بخشنده بسیار عطا از هر جنس تازه آفرید و صنایع خویش به حکمت استوار ساخت دیده بانان از وی پنهان نمانند(2) و امانتها نزد او تباه نشوند کارگر را پاداش دهد و قناعتکار را بسامان رساند بر زاری کنان ببخشاید و هر چیز سودمند را آماده ساخته و کتاب جامع روشن فرستاده دعاها را بشنود و بلاها دور گرداند درجات نیکان را برافرازد و ستمکاران را براندازد. معبودی غیر او نیست و همتا ندارد

ص: 33


1- 1 _ خداوند اصل و مبدء هر چیز است و صدور شرّ از مبدأ خیر محال، پس قضای او خیر محض و حاوی همه مصالح و منافع خلق است خداوند را سپاس باید گفت که قضای او را هیچکس تغییر نتواند داد، یعنی مصالح او را مبدل به مفسده نتواند کرد. اگر کسی گوید خداوند بهترین مصالح را مراعات کرده است پس دعا برای چیست؟ گوئیم خداوند مقدّر کرده است بسیاری از مصالح و خیرات را بوسیله دعا عطا فرماید چنانکه مقدّر کرده است روزی خلق را به باران و آفتاب و کشت و زرع و صنعت به آنان رساند و طلب آن بی وسائل و دعا، خلاف قضای الهی است.

2- 2 _ دیده بانان لشکر همیشه خود را پنهان می کنند تا دشمن بر آنها آگاه نشود.

از خدا جز خدا مخواهید

یک سالی در روز عرفه در محضر آیت الله شاه آبادی رضوان الله تعالی علیه بودیم. بعد از اتمام درس ماشین آمد که سوار بشوند و تشریف ببرند. ایشان برخاستند و همه حضار هم به احترام ایشان از جا برخاستند. ایشان از لحاظ جسمی خیلی ضعیف و رنجور بودند و باید کمکشان می کردیم تا سوار بشوند. من نزدیک شدم و زیر بغل ایشان را گرفتم و چند قدم تا رسیدن به در ماشین کمکشان کردم. در ماشین را باز کردم و نشستند. شیشه پایین بود. تا راننده سوار بشود دستشان را که گذاشته بودند روی شیشه پنجره گرفتم و عرض کردم آقا امروز روز عرفه است، نصیحتی بفرمایید. با همان نگاه نافذ و لبخند زیبایی که همیشه روی صورت داشتند نگاه کردند و فرمودند: از خدا جز خدا مخواهید و به هیچ چیز دیگر قانع نشوید.

سیب عاشقی

یکى از اکابر گوید به نیت حج به بازار بغداد شدم. جوانى زیبا صورت را دیدم، قصب معلم بر سر و حلّه کتان در بر، و کفشى زر فشان در پا، به رسم نازکان هر چه تمامتر می‌خرامید و سیبى در دست داشت و می‌بویید:
گویى که می چکید ز گلبرگ عارضش
بر خاک قطره‌هاى گلاب عقیق فام‏
 روزى که قافله روان شد من نیز رفتم، در منزل دیگر جوان را دیدم نعلینى در پا کرده و دستار مصر در سر، گلاب بر خود می‌فشاند، بر مثال کسى که به گلزار رود و می خرامید، اندیشه کردم که در طور این جوان سرى است یا معشوقى است که به راه عشقش می برند یا عاشقى است که از منزلگاه نیاز به خلوت نازش می رسانند. از وى سوال کردم: ای جوان کجا می‌‏روى؟
گفت: به خانه.
گفتم: کدام خانه؟
گفت: خانه پر بهانه که خلقى را آواره کرده است. من نیز می روم که ببینم سرگشتگان به کجا می‌‏روند و که را خواهند دید و از این خرمن چه خوشه خواهند چید.
گفتم: این چه استعداد راه است که تو دارى؟ مگر از صعوبت بادیه خبر ندارى؟
گفت: دوست آوارگى ما خواهد، رفتن حج بهانه افتاده است.
گفتم: اى جوان برگرد.
گفت: من نه به اختیار خود می روم از قفاى او/آن دو کمند عنبرین می بردم کشان کشان‏
 که ای فلان معذور دار که چنین آورده ‏اند.
گفتم: این سیب را چرا می ‏بویى؟
گفت: تا مرا از هر سموم این بادیه بلا انگیز نگاه دارد که با شمیم برگ گل خو کرده‏ ام و در حریم آغوش دلبران خفته‌ام و از نسیم اقبال محبوبان شکفته‌ام.
گفتم: بیا تا با هم مرافقت نماییم.
گفت: لا و اللّه تو برقع پوشى و من جرعه نوش، تو پیر مناجاتى و من پیر رند خرابات، دوش در خمار بودم و اکنون در خمار دوشینم.
آن جوان را همانجا گذاشته گذشتم دیگر او را ندیدم، تا آنکه روزى به وقت افراط گرما، جوان را دیدم در تحت میزاب خفته، و زار و نزار و رنجور و ضعیف، نه در سر قصب معلم، و نه در پا کفش زرفشان، همان سیب داشت و می‌بویید، خواستم از او بگذرم، گفت: اى فلان مرا می‌‏شناسى؟
گفتم: آرى از تبدیل حالت بگوى.
گفت: داد و فریاد در این راه به معشوقى می‌آورند و به عاشقى مبتلا می سازند.
گفتم: این همان سیب است؟
گفت: آه آه از این سیب پر آسیب، اى فلان دیدى که با ما چه کردند و چون ما را لگدکوب قهر انداختند؟! اول گفتند: معشوقى غم مخور، چون به بادیه امتحان در آوردند گفتند: تو عاشقى، و چون به عرفات رسیدم گفتند: تو طفلى، چون به خانه رسیدم گفتند: تو در این حرم محرم نئى، هر چند در زدم و فریاد بر آوردم که أیها المطلوب جواب شنیدم که ارجع یا خائب، سوختم و سوختم و شناختم که در این ترانه غیر او نه. اى فلان امروز زار و نزارم و از نازکى بی زارم، 

نمی دانم طالبم یا مطلوب، محبم یا محبوب، محتاجم یا غیر محتاج، و از این تفکر و اندوه سوختم. نه بیمارم اما بیمار این تفکر دارم.

آن شخص گفت: دلم به زارى آن جوان سوخت.

گفتم: بیا تا تو را پیش اصحاب برم و از این حیرت برهانم. گفت: مرا رها کن که در این حیرت سرى دارم و در این تفکر ذوقى و از او درگذشتم.

شب در حوالى مسجد الحرام به وظائف عبادت مشغول شدم. صباح که نیت وداع خانه کردم دیدم از کنار حطیم آن جوان سقیم را مرده بر دوش می ‏برند. از آن‏ حالت از یکى از محرمان سئوال کردم گفت:

عاشقان کشتگان معشوقند

بر نیاید ز کشتگان آواز

 

خزائن نراقی / ص563

واقعه 14

به دستور حضرت استادم علامه آقا سید محمد حسین طباطبایى (رضوان اللّه تعالى علیه) از اول ماه ذى القعده تا دهم ذى الحجه 1389 ه ق، در اربعین کلیمى بودم‏ وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً ... (سوره اعراف، آیه 142)؛ در اوائل ماه ذى الحجه مذکور به توجه نشسته بودم، انتقالى روى آورد تا در کنار نهرى گذارم افتاد، درخت انجیرى در کنار آن نهر بود و انجیر بسیار داشت، دو دانه از انجیر آن درخت را خورده‏ام‏ وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ‏؛ و در شبهاى دیگر هم کم و بیش حشر با افرادى بود، و گاهى سؤال و جواب هم پیش می ‏آمد.

تبصره: در بیان و تفسیر کریمه یاد شده و اربعین کلیمى به شرح عین 28 و 47 سرح العیون فی شرح العیون رجوع شود. (ط 1، ص 423 و 585).

دستور: شبى در قم در معیّت حضرت استاد علامه آقا سید محمد حسین طباطبایى (روحى فداه) به سوى منزل آن جناب که بیت المعمور این کمترین بوده است می رفتیم، در اثناى راه به من فرمود قبل از آن که به توجّه بنشینى: «سوره مبارکه و الضّحى، و الم نشرح را بخوان که براى انتقال، و صفاى باطن، و رؤیاى صالحه در حال توجّه بسیار مفید است».

اى عزیز، بعد از آن که فرعون هلاک شد حق (تعالى) با کلیمش علیه السّلام بناى مواعده گذاشت، قوله (سبحانه): وَ إِذْ فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَیْناکُمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ. وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى‏ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً ... (سوره بقره، آیه 50 و 51)؛ تا فرعون نفس را نکشتى از اربعین‏ کلیمى‏ لوحى بر موسى روح لائح نخواهد شد.

 

هزار و یک کلمه، ج‏5، ص: 265