عباس ذوالقدری

عباس ذوالقدری
سایت قبلی 2baleparvaz.ir
کانال تلگرامی قبلی menbardigital@

امام صادق علیه السلام فرمود: مَنْ تَعَلَّمَ الْعِلْمَ وَ عَمِلَ بِهِ وَ عَلَّمَ لِلَّهِ دُعِیَ فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ عَظِیماً فَقِیلَ تَعَلَّمَ لِلَّهِ وَ عَمِلَ لِلَّهِ وَ عَلَّمَ لِلَّهِ (الکافی، ج‏1، ص: 36) یعنی: هر که براى خدا علم را بیاموزد و به آن عمل کند و به دیگران بیاموزد در ملکوت آسمانها عظیمش خوانند و گویند: آموخت براى خدا، عمل کرد براى خدا، تعلیم داد براى خدا.

امیرالمومنین علی علیه السلام فرمود: مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْیَبْدَأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیْرِهِ وَ لْیَکُنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ (نهج البلاغه، حکمت 73)
یعنی: کسی که خود را رهبر و امام مردم قرار داد باید قبل از تعلیم دیگران به تعلیم خود پردازد و پیش از آنکه به زبان تربیت کند، به عمل تعلیم دهد. و آن که خود را تعلیم دهد و ادب کند، به تعلیم و تکریم سزاواراتر است از آن که دیگری را تعلیم دهد و ادب آموزد.

دانستیم که متحرک از نقص به سوى کمال مى‏ رود، و اشارتى کرده ‏ایم که هر چیز در مرتبه و حدّ خود کامل و تمام است و به قیاس با بالاتر و برتر از خود ناتمام مى ‏ناید و آن را ناقص مى‏ گویند. جا دارد که در این مطلب سخن بیشتر به میان آوریم و بحث بیشتر پیش کشیم تا باز دوباره به سوى بحث در حرکت باز گردیم.

دانستیم که هر چه در حرکت است به سوى غایت خود مى ‏رود و نیاز به غایت خود دارد و آن غایت کمال اوست. اکنون درباره متحرک مى‏ گوییم که فرض کنیم یک دانه گندم یا یک هسته هلو یا یک تخم پرنده یا یک نهال یا یک جوجه یا یک کودک کتّابى و دیگر چیزهایى که در نظر مى‏ گیرید، از راه حرکت رشد و نموّ مى ‏کنند و کم‏ کم به کمال‏ مقصود خود مى‏ رسند. حالا در خود آنها تأمّل بفرمایید ببینید آیا صورت و هیأت و شکل و اندام و خلاصه ساخت آنها عیبى دارد؟ آیا براى دانه گندم و هسته هلو مثلا زیباتر از این ساخت تصور شدنى است؟ مگر این دانه گندم در حدّ خود موجود نیست و مى‏ شود که موجودى باشد و بگوییم هیچ کمال ندارد؟ و آیا خود وجود کمال نیست؟ مگر این دانه گندم نیست که قابلیت و استعداد خوشه شدن دارد؟ آیا قابلیت و استعداد، کمال نیست؟

شما دوستان من بینش خودتان را در هر چه که مى‏  بینید به کار ببرید و در بود آن چیز درست اندیشه کنید به طور ساده و طبیعى چهره هست ها را تماشا کنید و کتاب هر موجودى را که مى‏ خوانید تنها با همان موجود سرگرم باشید و در پیرامون او دقّت کنید ببینید جز کمال و حقیقت و واقعیت و زیبایى و خوبى در عالم خودش چیز دیگرى دارد؟ از مور گرفته تا کرگدن، از پشه گرفته تا پیل، از ذرّه گرفته تا خورشید، از قطره گرفته تا دریا، از جوانه گیاه گرفته تا چنار کهنسال، از هر چه تا هر چه، از کران تا کران، به هر سوى و به هر چیز بنگریم جز این است که در حدّ خود وجودى است و وى را کمالاتى است و به بهترین نقشه و الگو و زیبایى است؟

پس از سیر فکرى و تأمل و اندیشه به سزاى خودتان تصدیق خواهید فرمود که هر موجودى در حدّ خود کامل است، آن دانه گندم در دانه گندم بودن هیچ نقص و عیبى در او نیست، دانه گندم یعنى این، هسته هلو یعنى این، آیا نه چنین است؟ ما تاک را که با چنار مى‏ سنجیم مى‏ گوییم چوب چنار چنین و چنان است، ولى تاک آنچنان نیست، مثلا از چوب چنار مى‏ توان تیر و ستون خانه و در و پنجره ساخت، اما رز را نمى ‏توان.

در اینجا ممکن است که بگوییم چوب چنار کامل است و درخت رز ناقص، ولى اندیشه بفرمایید ببینید که مى ‏شود درخت رز جز این باشد؟ درخت رز یعنى اینى که هست و مسلّما در عالم خود و حدّ خود کامل است و هیچ گونه عیبى و نقصى در او متصور نیست.

بفرمایید در اجزاى پیکر خودتان بنگرید و کلمات کلّى و جزیى کتاب هستى‏ خودتان را به دقّت مطالعه کنید. مثلا مژه چشم را که با موى سر قیاس کنیم شاید در نظر بدوى گمان شود مژه، موى ناقص است و موى سر کامل، که موى سر بسیار بلند مى‏ شود تا حدّى که مى‏ توان از آن گیسوان بافت، ولى مّژه را حدّى محدود است که از آن تجاوز نمى‏ کند. غافل از اینکه مژه باید همین باشد و اگر مانند موى سر فزونى یابد کار دیدن دشوار مى ‏شود و بى‏ نظمى‏ هاى دیگر پدید مى ‏آید.

ریشه درخت را مى ‏بینیم که یکى بزرگترین ریشه و دیگر ریشه ‏ها از آن منشعب مى‏ شوند که تا به ریشه‏ هاى مویى منتهى مى‏ شود. در بدن ما نیز رگهایى بسیار باریک وجود دارد که برخى از آنها از رشته‏ هاى مو باریک‏ترند و آنها را به تازى عروق شعریّه و به پارسى رگهاى مویى گویند. این رگها است که به واسطه آنها غذا یعنى خون به لطیف‏ترین و حساس‏ترین اجزاى بدن مثلا مردمک چشم و ذرهاى دماغ و کف دست و سر انگشتان مى ‏رسد و در ازاى آنها رگهایى تو خالى به نام شریان وجود دارد که هر یک چندین برابر رگهاى مویى‏ اند؛ و به مثل شریانها نهرهاى بزرگ و رگهاى مویى، جدولها و نهرهاى کوچک اند که از آنها منشعب مى ‏شوند آن رگهایى که باید به حدقه چشم غذا برساند، باید مویى باشد و اگر از آن حدّى که هست اندکى درشت‏ تر و زبرتر و یا نازک ‏تر و نرم‏ تر بوده باشد چشم از زیبایى و بینایى باز مى ‏ماند.

دندان پیشین باید تیشه ‏اى، و دندان پسین باید پهن، و انیاب باید کشیده و سرنیزه‏ اى باشد، دندان پیشین باید ببرد و انیاب باید خورد و بلغور کند و دندان پسین باید چون آرد نرم کند، و از دهان چشمه آب شیرین بجوشد و سپس به حرکت زبان و چانه و لپها و لبها و تلاقى دندانها و خلاصه جنب ‏و جوش همه آنها آنچه جویده شد خمیر شود و با بخار دهان یک مرتبه هضم صورت گیرد، و پس از آن به دیگ معده و دستگاه گوارش که مطبخ بدن است تحویل داده شود. امید است که نوبت درسهایى در تشریح رسد تا به این کارخانه عظیم محیّر العقول پیکر خودمان و عمّال و قواى گوناگون و جورواجور آن آگاهى یابیم.

غرض این که اجزاى پیکر انسان هر یک به بهترین و زیباترین صورت وضع شده‏ است که بهتر از آن و قشنگ ‏تر از آن امکان ندارد. و اگر در فواید و مصالح و محاسن هر یک از آنها تأمل شود مى ‏بینیم که با یک طرز مهندسى و اندازه و حدّ و ترتیب و نظم و تشکیل و ترکیب حیرت‏ آور است که در همه دست قدرت و علم و تدبیر حکومت مى‏ کند و هر خردمند از هر ملّت و مذهب باشد در برابر آن تسلیم است. و آدم هشیار جز حقیقت و عدل و راستى و درستى در یک یک اجزاى پیکر خویش نمى‏ بیند، چنانکه در نظم و ترتیب و تشکیل آنها.

در پیکر هستى یک جاندار کوچک به نام تننده که به تازى عنکبوت گویند، و در تدبیر زندگى و نقشه تحصیل روزى و تور بافتن و دام ساختن و در کمین نشستن و دیگر حالات او دقت بفرمایید، مى‏ بینید هر یک در حدّ خود به کمال است. چون تار عنکبوت با ریسمان ها و طناب هاى ضخیم سنجیده شود، گمان مى ‏رود که آن تارهاى رشته از دوک تننده، ناقص و ناتمام است ولى در عالم خود تننده تأمل بفرمایید تا باور کنید که تار تننده در عالم وى کامل است.

و همچنین در زندگى و تدبیر هر چه بخواهید تأمل کنید، مى‏ یابید که همه و همه هوش و بینایى و نیرو و توانایى و علم و کمال است و همه در تکاپو و در جنب و جوشند. و هر یک را به نسبت عالم او برنامه ‏اى سخت استوار است. و در عین حال همه با همه پیوسته‏ اند. اگر چه از نظرى از یکدیگر گسسته‏ اند. وقتى اینجانب در هستى به فکر فرو رفته بودم و پس از چندى که از آن حال باز آمدم ره‏آورد آن سفر فکرى من این بود که: عالم یعنى علم انباشته روى هم.

از تکثیر امثله ‏اى که پیش کشیده ‏ام غرض تشحیذ اذهان دوستان است تا ورزش فکرى بهتر در میدان پهناور هستى به کار بریم و به دیده تحقیق و به حکم متین عقل دریابیم که هر ذره ‏اى در عالم خود کامل است، نطفه در نطفه بودن کامل، و دانه در دانه بودن کامل و هسته در هسته بودن کامل و در سراى هستى آنچه هست در نهایت کمال، و کمال خوبى و زیبایى است و سخن نقص از قیاس یکى به دیگرى پیش مى‏ آید.

خواهش من از دوستانم این است که این گفته ‏ها را سرسرى نگیرند و در پیرامون‏ آنها اندیشه بفرمایند، به خصوص در تنهایى، به ویژه در پاره ‏اى از شب که حواس آرمیده و قال و قیل و سر و صدا خفته و نهفته است، در بود خود و بود دیگر هستی ها و بدو و ختم آنها و تدبیر و تعیّش و آمد و شد و حرکت و جنب‏ و جوش آنها و ...

مقدارى به فکر بنشینید که این نشستن سفرها مى‏ آورد و این فکر بهره ‏ها مى‏ دهد.


افزایش نسل

آیت الله خامنه ای:

این مسئله‌ى افزایش نسل و اینها جزو مباحث مهمى است که واقعاً همه‌ى مسئولین کشور – نه فقط مسئولین ادارى – روحانیون، کسانى که منبرهاى تبلیغى دارند، باید در جامعه درباره‌ى آن فرهنگ‌سازى کنند؛ از این حالتى که امروز وجود دارد – یک بچه، دو بچه – باید کشور را خارج کنند. رقم صد و پنجاه میلیون و دویست میلیون را اول امام گفتند – و درست هم هست – ما باید به آن رقمها برسیم.


حالا ممکن است عده ای بگویند که با این گرانی چگونه چند فرزند داشته باشیم؟

اولا باید بدانیم که رزق انسان را خدای متعال می دهد و کسی که اعتقادش به این قضیه کامل باشد هرگز چنین سوالی را مطرح نمی کند. ثانیا یک زمانی افرادی برای این انقلاب جان فشانی کردند و از همه چیز خود گذشتند، امروز شاید وظیفه ما این باشد که کمی تحت فشار اقتصادی باشیم. اگر دو تا بچه ما بشود سه تا، کمی بیشتر جایمان تنگ می شود. اگر حفظ انقلاب و پیشرفت آن یکی از ارکان اصلیش ازدیاد جمعیت است جایی برای چون و چراها باقی نمی ماند.

علامه طهرانی سال ها قبل، مقاله مفصل و خوب و جامعی تحت عنوان «کاهش جمعیت، ضربه ای سهمگین بر پیکر مسلمین» تالیف کرده اند که می توانید از اینجا دانلود کنید.


قال الغزالی:

الفرق بین الرجاء و الامنیه ان الرجاء یکون علی الاصل بخلاف التمنّی،

فمن زرع و اجتهد ثم یقول: ارجوا، فذلک منه رجاء.

و الآخر یزرع زرعا و لایعمل یوما فذهب و نام فاذا جاء وقت الحصاد یقول ارجوا فنقول له: هذه الامنیه التی لا اصل لها.


اجتهاد در مقابل نصّ

اولین اجتهاد در مقابل نصّ، اجتهاد ابوبکر است در جریان خالد بن ولید.

خالد، مالک بن نویره را به قتل رساند و سر او را زیر تنور گذاشت و همان شب با همسر او همبستر شد.

وقتی عمر خواست او را رجم کند و صریحا به او گفت لارجمنک، ابوبکر به عمر گفت: تأول و اخطأ ! و این اولین اجتهاد در مقابل نص است که در تاریخ اسلام رخ داده.

 

اجتهاد در حقیقت به معنای استنباط حکم الله از کتاب و سنت است، نه اینکه هر کسی هر چیزی بگوید اجتهاد باشد. متاسفانه اهل سنت مطلق زأی صحابه را اجتهاد می دانند حالا چه مطابق کتاب خدا و سنت رسول الله باشد یا نباشد.

سید عبدالحسین شرف الدین در کتاب «الاجتهاد و النصّ» یکصد مورد از موارد اجتهادات عایشه و عمر و ابوبکر را آورده است که همه با نص قرآن و سنت تعارض دارند.


پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دو نوع مجزه داشته اند: معجزه قولی و معجزه فعلی

قرآن کریم معجزه قولی ایشان است و ایشان را جز این، معجزات فعلی دیگر هم هست.

از جمله سیر شبانه از مسجدالحرام به مسجدالاقصی (آیه اول سوره اسراء)، شق القمر(آیه اول سوره قمر)، حرکت درخت و نزدیک شدن به پیامبر و برگشتن دوباره (شرح نهج البلاغه، ابن ابی‏الحدید، ج 13، ص‏214) و …

اما یکی از معجزات فعلی ایشان که هنوز باقی است، قبله مسجد مدینه است که بعد از هجرت به مدینه، به شکل عادی گفتند قبله مسجد را به این سمت بسازید و بعد فرمودند قبلتی علی المیزاب قبله من به سمت ناودان مکه است و سالها پس از او ابوریحان بیرونی و دیگر دانشمندان با ابزار نجومی صحت آن را تایید کردند.

علامه حسن زاده آملی درباره این مجزه کتاب مستقلی دارند.


وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ (154 بقره)

این آیه کریمه دلالت می کند بر این که انسان غیر از این بدن و هیکل محسوس عنصری است و با مرگ و متلاشی شدن این بدن، انسان فانی نمی شود و دردها و لذتهای او وابستگی به این بدن ندارد.

علامه طباطبایی (ره) در ذیل این آیه مبحث شریف تجرد نفس را پیش کشیده اند و در آنجا از دو مطلب عالی پرده برداشته اند: اول؛ آیاتى که بر دوئیت و مغایرت بین نفس و بدن و تجرد نفس دلالت مى‏ کنند و دوم؛ آیاتى که از آنها کیفیت ارتباط روح با ماده (جسم) بدست مى ‏آید.

سپس در بحث فلسفى‏ در پنج محور تجرد نفس را به کرسی تحقیق نشانده و به برهانی ترین شکل جوانب عمیق آن را بررسی می نمایند. این پنج محور عبارتند از:

«در باره اینکه نفس(روح) آدمى مجرد از ماده است»‏،

«ادله و براهین منکرین تجرد روح»،

«رد ادله مادیین منکر تجرد روح»،

«آنچه که علماى روانکاو عصر جدید در نفى تجرد روح فرض کرده‏اند»

و در نهایت «گفته جمعى از معتقدین به مبدأ و معاد پیرامون انکار تجرد روح و رد آن».

 

طالبان تفصیل به جلد اول المیزان ذیل آیه مورد بحث مراجعه کنند.


سلوک در نفس مومن

« یاَیُّهَاالَّذینَ ءَامَنُواْ عَلَیْکُمْ اَنْفُسَکُمْ...! » (۱۰۵ / مائده) 

« اى کسانى که ایمان آورده اید، بر شما باد نفستان...! » 

از این که با جمله « عَلَیْکُمْ اَنْفُسَکُمْ! » مؤمنین را امر به پرداختن به نفس خود نمود، به خوبى فهمیده مى شود: 

که راهى که به سلوک آن امر فرموده همان نفس مؤمن است، زیرا وقتى گفته مى شود زنهار راه را گم مکن معنى آن نگهدارى خود راه است، نه جدا نشدن از راهروان. در این جا هم که مى فرماید: زنهار نفسهایتان را از دست ندهید، معلوم مى شود نفس‌ها همان راه هستند نه راهرو! 

مقصود این است، که ملازمت کنید نفس خود را از جهت این که نفس شما راه هدایت شماست نه از جهت این که نفس یکى از رهروان راه هدایت است، به عبارت دیگر اگر خداى تعالى مؤمنین را در مقام تحریک به حفظ راه هدایت امر مى کند، به ملازمت نفس خود، معلوم مى شود نفس مؤمن همان طریقى است که باید آن را سلوک کند. 

بنابراین، نفس مؤمن طریق و خط سیرى است، که منتهى به پروردگار مى شود. نفس مؤمن راه هدایت اوست، راهى است که او را به سعادتش مى رساند.

- المیزان ج ۱۱، ص ۲۸۰

الف- عین فی اثبات وجود النفس من حیث هی نفس: فنقول: انا نشاهد أجساما یصدر عنها الآثار، لا على وتیرة واحدة من غیر ارادة، و لیس ذلک الذی هو مبدء تلک الآثار لها للمادة الأولى لکونها قابلة محضة، و لا لجسمیتّها المشترکة بین جمیع الأجسام. و کلّ ما یکون مبدء الصدور أفاعیل لیست على وتیرة واحدة عادمة للإرادة فانّا نسمّیه نفسا من جهة ما هو مبدء لهذه الأفاعیل.

ب- عین فی تحدید النفس من حیث هی نفس: و هو أن النفس کمال أوّل لجسم طبیعی آلی ذی حیوة بالقوّة. معناه کونه ذا آلات یمکن أن یصدر عنه بتوسطها و غیر توسطها ما یصدر من افاعیل الحیوة التی هی التغذی و النمو و التولید و الادراک و الحرکة الارادیة و النطق.


ج- عین فی اثبات وجود النفس الانسانیة: إنّ أول الادراکات على الاطلاق و أوضحها هو ادراک الانسان نفسه؛ فلیفرض واحد منّا أنه خلق کاملا دفعة فی هواء طلق لا یدرک شیئا من أعضائه و الخارج عنه، فهو حینئذ لا یغفل عن ذاته و قد غفل عن غیرها.

و أیضا انت لا تغفل عن ذاتک أبدا، و ما من جزء من أجزاء بدنک إلا و تنساه أحیانا، فانت انت.


د- عین فی آراء القوم فی النفس: قد عدّ بعضهم المذاهب فی حقیقة النفس أربعة عشر مذهبا، و قال بعضهم: قیل فی النفس أربعون قولا، و قال آخر: اختلف الأولون و الآخرون على مرّ الأیام و الأعوام فی النفس الناطقة، على زهاء مائة قول. و الحق أن النفس جوهر مجرد عن المادة الجسمانیة و عوارضها على مراتب التجرد، و لها تعلق بالبدن، تعلق التدبیر و التصرّف الإستکمالی، و البدن مرتبتها النازلة. و الآراء الأخرى إما باطلة، أو مأولة الى الحق.


ه- عین فی أن النفس الانسانیة بل الحیوانیة غیر الجسمیة و المزاج: لو کان المزاج هو النفس، لکان یجب أن یکون المزاج موجودا قبل المزاج، اذ کان هو الغایة المحرکة للعناصر الى الإمتزاج؛ بل النفس حافظة للمزاج. و ایضا الانسان فیه قوة تدرک المعقولات، و مدرک المعقولات لا یصحّ أن یکون جسمانیا، فلا یصح أن تکون تلک القوة مزاجا.


و- عین فی أن النفس داخلة فی مقولة الجوهر: العین الثالثة تفید جوهریتها ایضا، و کذلک أدلة تجردها مطلقا. و ایضا إذا ترکب أمر من أمرین ترکیبا طبیعیا أحدهما معلوم الجوهریة، و الآخر مشکوکها، و أردت أن تعرف هل هو جوهر صوری أو عرض تابع؟ فأنظر الى مرتبته فی الوجود، و درجته فی القوّة و الضعف: فان کان وجوده أقوى من وجود ما انضم الیه و الآثار المرتبة علیه اکثر، فاعلم أن نسبة التقویم العلیّة الیه أولى من نسبة التقویم المعلولیة الیه بالقیاس الى قرینه، بعد أن یثبت عندک أنه لا بدّ فی کل ترکیب نوعی أو صنفی من ارتباط مّا، و علّیة و معلولیة ما بین جزئیه، فیعلم أنّ نسبة الجوهریة الیه أولى، لأن مقوّم الجوهر أولى بالجوهریة. و ان کان ذلک الأمر أضعف تحصّلا و أخسّ وجودا، فاعلم أن المضموم الیه مستغنى القوام عنه، فیجب أن یکون هذا متأخر الوجود عنه فیکون إما مادة له أو عرضا قائما.

فنقول: لما کان جوهریة البدن مسلمة، و البدن قائم بالنفس، فمقوم الجوهر أولى بالجوهریة.


ز- عین فی أن البدن مرتبة نازلة للنفس: النفس تمام البدن؛ یحصل منها و من المادة البدنیة نوع کامل جسمانی. و جوهر النفس باعتبار ربوبیته للبدن یسمى روحا، و البدن‏ تجسّد الروح و تجسّمه، و مظهره و مظهر کمالاته و قواه فی عالم الشهادة بلا تجاف من الطرفین، سبحان من کثّف اللطیف و لطّف الکثیف؛ فالبدن فی النفس لا انّ النفس فی البدن، بل التعبیر عن الظرفیة بالتوسع. قال الوصیّ علیه السلام: «الدّنیا فی الآخرة و الآخرة محیطة بالدّنیا.» و قد سمعت عن الامام الصادق علیه السلام: «أنّ الأرواح لا تمازج البدن و لا تواکله، و إنما هی إکلیل البدن محیطة به.»


ح- عین فی انفعال البدن عن الهیئات النفسانیّة، و تأثّر النفس عن البدن: و ذلک التأثر فی الجانبین یختلف شدّة وضعفا، بحسب اختلاف استعدادات النفوس و أمزجتها و أحوالها، و یتفاوتون بذلک فی اخلاقهم الفاضلة و الرذلة. و هذه العین، ینشعب منها جداول کثیرة معجبة مدهشة فی تأثّر کل واحد من النفس و البدن عن الآخر، و صدور الأفعال الغریبة عن النفس الإنسانیّة. أدناها إصابة العین.



شرح کتاب «سرح العیون فی شرح العیون» توسط آیت الله صمدی آملی - جلسه دوم

مقدمه الطبعة الثانیة

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین

قال الله (تعالی شانه): وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ (سوره الحشر، الآیه 20)

و قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: «أعلمکم بنفسه أعلمکم بربّه» (الغرر و الدرر لعلم الهدی الشریف المرتضی، ط مصر، ج2، ص329)

و قال الوصی الامام امیرالمومنین علی علیه السلام: کُلُّ وِعَاءٍ یَضِیقُ بِمَا جُعِلَ فِیهِ إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ فَإِنَّهُ یَتَّسِعُ بِه (نهج البلاغه باب المختار من حکمه علیه السلام)

و أقول: إن من سفه نفسه فهو أظلم الناس بنفسه، و إن إحیاء النفوس من موت الجهل، و إیقاظها من نوم الغفله و اخراجها من الظلمات إلی النور، أنما هی من شأن السفراء الهیه، و ممّن اقتفی بهم علی هدیهم، و قد قال – علت کلمته - : یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُم

ثم ایها القاری الکریم انّ ذلک الکتاب القیّم القویم الذی بین یدیک کتاب علّیینی یشهده المقرّبون، ألا و هو «سرح العیون فی شرح العیون» یبحث عن النفس الناطقه الانسانیه فی ست و ستین عیناً، و قد کان الحری به ان یطبع علی هذا الاسلوب الجمیل الذی بین یدیک، فعلینا أن نهدی شکرنا الجزیل إلی ساحه أصدقایی العالمین المکرّمین فی مرکز النشر التابع لمکتب الاعلام الاسلامی، الذین قد بذلوا الجدّ و الجهد فی طبع کثیر من المصنفاتی و نشرها بأحسن اسلوب مرغوب، و اتمّ وجه مطلوب (جزاهم الله عن الإسلام و المسلمین خیر جزاء العلماء العاملین) قوله سبحانه: إِنَّا لا نُضیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً

 

قم – حسن حسن زاده آملی

23 ذی قعده 1420 ه ق= 10/12/1378 ه ش



مقدمة

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

الحمد لمن علّم بالقلم علّم الانسان ما لم یعلم و الصلوة و السلام على أئمّة الأمم سیما على سیدهم الخاتم و آله الهادین الى الطریق الأمم و على من اتبع هدیهم من العرب و العجم.

و بعد فهذه «عیون مسائل النفس» اجرى رب ن و القلم على عبده الحسن الآملی و انعمها علیه و اکرم، یهدیها الى بغاة معرفة النفس من أولى الهمم.

نبتدئ بذکر کلمات قرآنیة و روائیة تبرّکا و حضّا على الإهتمام بمعرفة النفس، و هی ما یلی:

قال اللّه تعالى شأنه: وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً اقْرَأْ کِتابَکَ کَفى‏ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً (الإسراء 14 و 15).

و قال عز من قائل: وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ‏ (الحشر 20).

و فی أمالی علم الهدى الشریف المرتضى: ان بعض ازواج النبیّ- صلّى اللّه علیه و آله- سألته متى یعرف الانسان ربه؟ فقال: اذا عرف نفسه. (ج 1 ص 274 ط مصر).

و فیه أیضا انه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم قال: اعلمکم بنفسه اعلمکم بربه (ج 2 ص 329 ط مصر).

و فی غرر الحکم و درر الکلم للعالم الأوحدی عبد الواحد الآمدی عن الوصی أمیر المؤمنین علی علیه السلام: العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزّهها عن کل ما یبعّدها.

و فیه أیضا عنه علیه السلام: عجبت لمن ینشد ضالّته، و قد اضلّ نفسه فلا یطلبها.

و فیه أیضا عنه علیه السلام: لا تجهل نفسک فان الجاهل معرفة نفسه جاهل بکل شی‏ء.

 رووا عن امام الملک و الملکوت جعفر بن محمد الصادق علیه السلام فی تفسیر قوله سبحانه فی سورة الانسان‏ «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً» انه فسّره بقوله: «یطهّرهم عن کل شی‏ء سوى اللّه إذ لا طاهر من تدنّس بشی‏ء من الأکوان إلّا اللّه» کما فی تفسیر مجمع البیان لأمین الاسلام الطبرسی.

قال صاحب العوارف: قال الصادق علیه السلام: إن اللّه اختر عنی من ذاته و انا غیر منفصل عنه إذ نور الشمس غیر منفصل عنها، ثم نادانی بی، و خاطبنی منّی ثم قال لی: من انا منک و من انت منّی؟ فأجبت بلطافتی أنت کلّی واصلی، منک ظهرت وفّی اشرقت، انا کلمتک الأزلیة و فطرتک الذاتیة، کنانی قدیم و عیانی محدث، من عرفنی وصفک، من اتصل بی وصفنی عزتک، لست غیری فیکون اعدادا، و لا من شی‏ء خلقتنی فیکون معادی الى ما سواک، کنت قبل رتقا و فی ذاتک حقا فاطلقتنی و لم تفصلنی فانت منی بلا تبعیض، و انا منک بلا حول، انت منی باطن و انا منک ناطق، فبی تحمد، و انا البعض و انت الکل، و انا معکم اسمع و أرى.

فی الکافی باسناده الى ابی بصیر عن الامام أبی عبد اللّه الصادق علیه السلام:

انّ روح المؤمن لأشدّ اتصالا بروح اللّه من اتصال شعاع الشمس بها (ج 2 ص 133 من المعرب).

الباب السابع عشر من معالم الزلفى للمحدث البحرانی: سعد بن عبد اللّه القمی فی بصائر الدرجات باسناده عن المفضل بن عمر عن أبی عبد اللّه علیه السلام: مثل روح المؤمن و بدنه کجوهرة فی صندوق اذا اخرجت الجوهرة منه اطرح الصندوق و لم یعبأ به. قال: ان الارواح لا تمازج البدن و لا تواکله، و انما هی اکلیل البدن محیطة به.


شرح کتاب «سرح العیون فی شرح العیون» توسط آیت الله صمدی آملی

در درس پیش دانستیم که متحرک در حرکت خود به سوى کمالى مى ‏رود. بنابراین حرکت فرع بر احتیاج است یعنى متحرکت محتاج است که در حرکت است و احتیاجش به کمال او است.

و چون متحرک در حرکت است تا تحصیل کمال بالاتر کند و کمال چنانکه دانستیم وجود است، پس باید گفت که برخى از موجودات غایت و کمال موجودات دیگراند. و آن موجود با کمال که غایت آن متحرک است برتر و بالاتر از متحرک است که متحرک به سوى او رهسپار است. آیا نه چنین است؟