عباس ذوالقدری

عباس ذوالقدری
سایت قبلی 2baleparvaz.ir
کانال تلگرامی قبلی menbardigital@

امام صادق علیه السلام فرمود: مَنْ تَعَلَّمَ الْعِلْمَ وَ عَمِلَ بِهِ وَ عَلَّمَ لِلَّهِ دُعِیَ فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ عَظِیماً فَقِیلَ تَعَلَّمَ لِلَّهِ وَ عَمِلَ لِلَّهِ وَ عَلَّمَ لِلَّهِ (الکافی، ج‏1، ص: 36) یعنی: هر که براى خدا علم را بیاموزد و به آن عمل کند و به دیگران بیاموزد در ملکوت آسمانها عظیمش خوانند و گویند: آموخت براى خدا، عمل کرد براى خدا، تعلیم داد براى خدا.

امیرالمومنین علی علیه السلام فرمود: مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْیَبْدَأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیْرِهِ وَ لْیَکُنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ (نهج البلاغه، حکمت 73)
یعنی: کسی که خود را رهبر و امام مردم قرار داد باید قبل از تعلیم دیگران به تعلیم خود پردازد و پیش از آنکه به زبان تربیت کند، به عمل تعلیم دهد. و آن که خود را تعلیم دهد و ادب کند، به تعلیم و تکریم سزاواراتر است از آن که دیگری را تعلیم دهد و ادب آموزد.

در زیارتنامه امام رضا علیه السلام داریم که « اشهد انک اقمت الصلاة و... عَبـدتَ الله حتّی آتاک الیقین»، یعنی شهادت می دهم که عبادت خدای متعال کردی تا لحظه ای که مرگت فرا رسید.

«آتاک الیقین» در اینجا به معنای یقین پیدا کردن نیست به معنای فرا رسیدن مرگ است.

در قرآن کریم هم داریم که خدای متعال به پیامبرش دستور می دهد: (وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّىٰ یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ) یعنی خدایت را عبادت کن تا آخرین لحظه زندگیت، و زمانی که مرگت فرا برسد.


نقل است که هرگاه ابوالحسن الرضا علیه السلام غذا می خورد، یک کاسه خالی هم برایش می آوردند و کنار سفره اش می گذاشتند و حضرت از قسمت خوب غذا مقداری برمی داشت و در آن کاسه می گذاشت و سپس دستور می داد آن را به مستمندان بدهند و آن گاه این آیه را تلاوت می فرمود: «فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ» (بلد11)


یکی از علمای صابئی (کسانی که خود را پیرو حضرت یحیی می‌دانند)‌ به نام «عمران صابی»، درباره توحید با امام رضا علیه‌السلام وارد گفتگو گردید. در آن جلسه امام سۆال‌های او را با حوصله، متانت، استدلال های قطعی و روشن پاسخ داده و او را به سوی توحید متمایل کرده بود. هنگامی که بحث و مناظره به اوج خود رسید و چیزی به تحول درونی آن دانشمند زبردست باقی نمانده بود که وقت اذان شد. حضرت فرمودند «الصَّلاة قَد حَضَرَت؛ وقت نماز فرا رسید.»

عمران صابی که به حقایقی دست یافته و از دریای دانش سرشار امام هشتم علیه السلام بهره‏‌هائی برده بود با التماس گفت:

«یا سیّدی! لاتقطع علیّ مسألتی فقد رقّ قلبی؛ آقای من! گفتگو و پاسخ‌های خویش را قطع نکن دل من آماده پذیرش سخنان شما است. حضرت فرمودند: 

عیبی ندارد نماز را می‌‏خوانیم و دوباره به گفتگو ادامه خواهیم داد.

در این حال امام و همراهان به اقامه نماز مشغول شدند و بعد از نماز گفتگو را ادامه دادند و فضیلت نماز اول وقت را به قیمت مسلمان کردن یک مخالف از دست ندادند. 


توحید صدوق، ص۴۳۴


اجازه بفرمایید که باز در دنباله موضوع درس چهاردهم سخن به میان آید:

ابن سینا در طبیعیات شفا آورده است که آب دهان انسان اگر در دهان مار ریخته شود مار را می کشد به خصوص اگر آب دهان روزه ‏دار باشد. (شفا - چاپ سنگى، ج 1، ص 417)

در این گفتار تأمل بفرمایید تا مقصود از خیر یا شرّ بودن موجودى دانسته شود.

تصدیق دارید که آب دهان انسان شیرین است، و اگر این آب شیرین از چشمه کوثر دهان نجوشد بدن انسان می ‏میرد. پس زنده بودن بدن به آب شیرین دهان وابسته است و به تعبیر کوتاه آب دهان، آب حیات بدن است.

آیا آب دهان براى انسان بد است و وجود او براى انسان شرّ است یا خیر محض است، چه مى‏ فرمایید؟ بدیهى است که همگى باور دارید خیر صرف است. ولى همین آب شیرین دهان انسان که مایه حیات اوست زهر قاتل مار است، آیا نه چنین است؟

حالا ببینیم زهر مار براى مار چگونه است؟ باید گفت همانطورى که آب دهان انسان مایه حیات انسان است، آب دهان مار براى مار نیز شیرین و مایه حیات اوست، ولى همین آب شیرین دهان مار که مایه حیات اوست زهر قاتل انسان است، آیا نه چنین است؟

بنابراین حق داریم بگوییم که هیچ چیز در حدّ خود و در عالم خود شرّ و بد نیست، ولى قیاس و نسبت به این و آن که به میان آمد سخن از شرّ و بد به میان مى‏ آید.

ملّاى رومى در اوّل دفتر چهارم مثنوى این معنى را نیکو به نظم در آورده است:

در زمانه هیچ زهر و قند نیست             که یکى را پادگر را بند نیست‏

مر یکى را پادگر را پاى بند             مر یکى را زهر و دیگر را چو قند

زهر مار آن مار را باشد حیات             نسبتش با آدمى آمد ممات‏

خلق آبى را بود دریا چو باغ             خلق خاکى را بود آن درد و داغ‏

همچنین بر مى‏شمر اى مرد کار             نسبت این از یکى تا صد هزار

زید، اندر حق آن، شیطان بود             در حق آن دیگرى، سلطان بود

این بگوید زید صدّیق و سنى است             و آن بگوید زید گبر و کشتنى است‏

زید یک ذات است بر آن یک چنان             او، بر آن دیگر همه رنج و زیان‏

پس بد مطلق نباشد در جهان             بد به نسبت باشد این را هم بدان‏

 عطر است که دماغ انسان از آن معطّر مى ‏شود و از بوى خوش آن لذّت مى ‏برد. اگر خانه‏ اى را بوى عطر بگیرد پشه از آن خانه مى‏ گریزد که بوى عطر براى او ناگوار است چنانکه براى انسان بوى مردار در آفتاب مرداد. بلکه انسان که از بوى عطر برخوردار است چون زکام بگیرد سخت از آن بیزار است که مى‏ دانید عطر با زکام سازگار نیست، دماغ مزکوم سخت از عطر رنج مى‏ برد و سرش به شدّت درد مى‏ گیرد. مجدود بن آدم حکیم سنایى غزنوى در قصیده راییه ‏اش گوید: (این قصیده یکى از قصاید غرّاى حکیم سنایى است و زیادت از صد و هشتاد بیت است. عارف جامى در نفحات الانس آورده است که این قصیده را رموز الانبیاء و کنوز الاولیاء نام نهاده‏اند. و مطلع آن این است: طلب اى عاشقان خوش رفتار  /  طرب اى نیکوان شیرین کار)

چه شوى با کلاه بر منبر /   چه شوى با زُکام در گلزار

 انسان که زکام گرفت، در آغاز زکام گرفتگى، حمام گرفتن براى او سخت زیان دارد و در پایان آن نیک سودمند است. محمد بن زکریاى رازى در باب دوازدهم من لا یحضره الطبیب گوید: چون زکام به انتها رسید و نضج یافت حمام نافع است.

ببینید یک چیز براى یکى سود دارد و براى دیگران زیان، چون عطر براى انسان و پشه و یک چیز براى یک شخص به اختلاف حالات او در یک حال زیان دارد و در یک حال سود، چون استحمام در آغاز زکام و در انجام آن. پس نتیجه گرفته ‏ایم که هیچ موجودى در حدّ ذات خود شر و بد نیست بلکه خوب و خیر محض است و چون اضافه و سنجش با این و آن پیش آید گویند که براى فلانى خیرى پیش آمد و براى فلانى شرّى. پس در خود هستى هیچ شرّى نیست.

باز گوییم در نظام هستى رعد و برق و باد و باران مى ‏آید و سیلى سنگین از فراز کوه‏ها سرازیر مى شود، ما که در یک یک آنها تأمل مى‏کنیم مى ‏بینیم هر کدام به نوبت خود اگر نباشد چرخ نظام هستى نمى‏ گردد و بود او واجب و لازم است، و چون باران شدید شود سیل از آن تشکیل مى‏ گردد و طبیعت سیل هم باید از بلندى به نشیب فرود آید. در این حال که فرود مى ‏آید به سرایى مثلا که در آن مسیر بود مواجه شد و بنیان آن را برکند، در این صورت گویند که سیل یا باران براى فلانى شرّ بود که خانه او را ویران کرد. پس شرّ امرى نسبى‏ و اعتبارى بیش نیست و آنچه حقیقت است خیر محض است و حقیقت جز وجود نیست.


قرآن شعر نیست اما برخی آیات و عبارات آن با اوزان عروضی مطابقت دارند و با بحری از بحور سازگارند. این آیات را می توان با ریتم و آهنگ شعری خواند که در این صورت زیبایی خاصی دارند.

مثلا:

و یهدیک صراطا مستقیما = مفاعیلن مفاعیلن فعولن

انا فتحنا لک فتحا مبین (با تصرف در الف آخر مبینا)= مستفعلن مفتعلن فاعلات

لن تنالو البر حتی تنفقوا مما تحبون = فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن

 

برخی از شعرا با چنین آیاتی اشعاری سروده اند. مثلا:

 

خون خواجه کعبه است و نان او بیت الحرام / نیک بنگر تا به کعبه جز به رنج تن رسی؟

برنبشته بر کنار خوان او خطی سیاه / «لم تکونوا بالغیه الا بشق الانفسِ»

- مولوی

 

شب وصلست و طی شد نامه هَجر / «سلام فیه حتی مطلع الفجر»

- حافظ

 

نظامی سروده:

بسم الله الرحمن الرحیم / هست کلید در گنج حکیم

 

امیرخسرو دهلوی هم گفته:

بسم الله الرحمن الرحیم / خطبه قدس است به ملک قدیم

 

علامه حسن زاده آملی هم گفته:

به بسم الله الرحمن الرحیم است / که عارف در مقام کن مقیم است

 

حافظ با حذفی مختصر آیه ۶۵ طلاق را در شعر خود گنجانده:

تو نیک و بد خود هم از خود بپرس / چرا بایدت دیگری محتسب

«و من یتق الله یجعل له مخرجا / و یرزقه من حیث لا یحتسب»

 

حکیم مختاری آیه ۹۳ یوسف را:

«القوه علی وجه ابی یأت بصیرا» / در شأن تو شاه از پسر تاجورت باد

 

ابونواس:

و فتیه فی مجلس ریحانهم / تحیة قد عدموا الثقیلا

«دانیه علیهم ظلالها / و ذللت قطوفها تذلیلا»

 

انوری:

جز جمال الدین خطیب ری که برخواند از نُبی / «مسلماتٌ مومناتٌ قانتاتٌ تائبات»

تا کند تقطیع این یک وزن وزّان سخن / فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات

 

و نمونه های دیگری هم البته هست...


اگر اختیار این هفت قوه ( پنج قوه حسی به اضافه وهم و خیال ) تحت اختیار عقل نباشند، هفت در جهنم می شود و اگر تحت اختیار عقل که حاکم بر اینهاست باشند، هشت در بهشت می گردند.

- خواجه نصیر طوسی


اغمضوا أعینکم

جناب شیخ بهایی - رضوان اللّه تعالی علیه - درکشکول فرموده است:

«کان بعض اصحاب القلوب یقول: إن الناس یقولون افتحوا أعینکم حتى تبصروا، و أنا أقول: اغمضوا أعینکم حتى تبصروا».

 

یعنی:

🔸مردم می گویند چشم خود را باز کنید تا ببینید، من می گویم دیدگان خود فرو گذارید تا ببینید.

شصت‏ قاف

شصت‏ قاف‏: در شصت‏ قاف‏ فوائد بسیار است که در کتب مربوطه مسطور است: صد مرتبه براى 1/ 1 1/ 2 3/ 2 1/ 1 4/ 2 5/ 1 3/ 1 6/ 2 و بعد از خواندن با انگشت اشاره به 3/ 2 4/ 2 5/ 1 4/ 3 مى‏ شود و 1/ 2 1/ 1 3/ 2 4/ 2 مى‏ گردد؛ و خواستن 2/ 2 4/ 2 1/ 4؛ و براى 1/ 1 5/ 1 6/ 4 5/ 1 6/ 1 1/ 1 1/ 1.

اما شصت قاف:

1- سوره بقره، آیه 245: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى‏ إِذْ قالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِکاً نُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ قالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ أَلَّا تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلَّا نُقاتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِیارِنا وَ أَبْنائِنا فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ‏ (ده قاف).

2- سوره آل عمران، آیه 182: لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ سَنَکْتُبُ ما قالُوا وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ‏ (ده قاف).

3- سوره نساء، آیه 78: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلى‏ أَجَلٍ قَرِیبٍ قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى‏ وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِیلًا (ده قاف).

4- سوره مائده، آیه 28: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ‏ (ده قاف).

5- سوره رعد، آیه 17: قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ‏ دُونِهِ أَوْلِیاءَ لا یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصِیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ قُلِ اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (ده قاف).

6- سوره مزمل، آیه 21: إِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ أَنَّکَ تَقُومُ أَدْنى‏ مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَکَ وَ اللَّهُ یُقَدِّرُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَیْکُمْ فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضى‏ وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ آخَرُونَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنْهُ وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَیْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ‏ (ده قاف).


هزار و یک کلمه، ج‏5، ص 82    


در درس سیزدهم تا اندازه‏ اى روشن شدیم و نتیجه گرفتیم که در سراى هستى هر چیزى در حدّ خود و در عالم خود به کمال است و دیده راست بین، نقص و کژى در هیچ موجودى نمى‏ بیند. بلکه آنچه را می نگرد در نهایت راستى و عدل و حقیقت و درستى و زیبایى است، و از تماشاى جمال دل‏آراى چهره هستى سیر نمى ‏شود. و چنین مى‏ پندارم که این مطالب در سرآغاز گفتار ما مانند فهرست و نمونه است و باز نوبت تحقیق و تفصیل آنها به قلم و بیان دیگر خواهد رسید و دوباره در آنها خوض و غور بیشترى خواهد شد.

اکنون عطف بر درس پیش، مى‏ پرسیم که خیر و شرّ یعنى خوب و بد در هستى چگونه راه یافت که مى‏ گویند این خیر است و آن شرّ؟

اگر چه سزاوار است که نخست خیر و شرّ شناخته گردد و معنى آنها دانسته شود تا پس از آن حکم شود که چه چیزى بد است و چه چیزى خوب، ولى اینک به آنچه در اذهان شما معنى خیر و شرّ مذکور است اکتفا مى‏ کنیم و به مناسبت بحثى که در کمال و نقص پیش آمده است، در خیر و شرّ نیز اشارتى کنیم تا چون به زبان یکدیگر بهتر آشنا شدیم شرح و بسط بیشتر در آنها به میان آوریم.

دوستان من، امروز را که دارد سپرى مى‏ شود در نظر بگیرید، اینک نزدیک به شام است و خورشید دارد کم ‏کم سر به گریبان کرانه فرو مى‏ برد و طلعت زنگى شب نمودار مى‏ شود، چه خوب است که اهل حساب باشیم. بفرمایید حساب برسیم تا ببینیم بامداد امروز تاکنون در نظام هستى چه چیزى را مى‏توان بد گفت و شر نامید؟

آیا پدید آمدن سپیده بد بود؟ آیا رسیدن بامداد بد بود؟ آیا هوا و نسیم بامدادى بد بود؟ آیا برآمدن خورشید بد و ناگوار بود؟ آیا گردش زمین و خورشید بد و ناهنجار بود؟ آیا وزیدن باد بد بود؟ آیا تابش خورشید بد بود؟ آیا روشن شدن محیط زیست ما به پرتو خورشید بد بود؟ آیا نور دادن و حرارت دادن خورشید به زمین و رستنی ها و جانداران بد بود؟ آیا به فرا رسیدن روز که انسان در راه تحصیل علوم و معارف خود مى‏ کوشد بد است؟ و یا انسان و جز آن که در روز به دنبال کسب روزى و تشکیل زندگى خود مى‏ روند بد است؟ آیا اینک که هنگام فرو شدن خورشید فرا رسیده است بد است؟ آیا خورشید دارد غروب مى‏ کند و شب که براى آسایش و هزاران فواید و مصالح نظام هستى است فرا مى ‏رسد بد است؟ و ...

بفرمایید در نظام هستى ما که از بام تا شام را روز مى ‏نامیم، از این بام تا شام، در این نظام و در این آمد و شد هستی ها چه چیز بد است؟ با تأمل بسیار دقیق در این گفتار و این پرسش توجّه بفرمایید. مگر در درس پیش باور نکرده ‏ایم که هر چیزى در عالم خود به کمال است و نقصى در خود او با قطع نظر از قیاس و سنجش به دیگرى متصوّر نیست؟

حالا دوستان من در نظر بگیرید که دو تن در امروز هر یک با سرمایه ‏اى معیّن به دنبال کسب رفته ‏اند. یکى از سرمایه خود کسب کرده و بهره فراوان برده است. مثلا کالایى را به بهایى خرید و به بهاى بیشترى فروخت، و دیگرى مقدارى از سرمایه ‏اش را گم کرده است و از بقیه آن، کالایى به بهایى خرید و به بهایى بسیار کمتر از آن فروخت. آن اولى از کار امروزش خرسند است و این دومى غمگین. آن یکى مى ‏گوید امروز چه روز خیر و خوبى براى من بود، و این دومى مى‏ گوید امروز چه روز بدى براى من بود، آیا نه چنین است؟

مگر من و شما این گونه حرفها را از مردم اجتماع نمى‏ شنویم؟ مگر این گونه اندیشه ‏ها و افکار در میان توده مردم رایج نیست؟

باور مى‏ فرمایید که آن دو تن کاسب اگر هر دو از یک خانواده بودند و صبح که از خانه بدر مى ‏آمدند با هم از یک دروازه بیرون مى‏ آمدند و در آن هنگام بیرون آمدنشان کسى با آنان روبرو شده بود به این معنى که ناگهانى در فرا روى آن دو درآمده بود، آن کاسب اوّلى که سود کلان برده است مى‏ گوید فلانى که امروز در هنگام بیرون آمدن از منزل به فرا رویم درآمد چه قدر قدم خوش و مبارک داشت، خلاصه مواجه شدن با او را به فال نیک مى‏ گیرد و چه بسا او را بستاید و در حق او درود و دعا بفرستد.

و آن دوّمى مى‏ گوید زیان امروز من بر اثر نخستین برخورد من با آن شخصى است که با اولى برخورد کرده است مى ‏باشد و آن شخص چه قدر آدم بدقدم و نحسى بوده است. خلاصه مواجه شدن با همان شخص را به فال بد مى ‏گیرد و چه بسا ناسزا به او بگوید و دشنام بدهد.

و به فرض اگر باز فردا بخواهند از خانه به در آیند دومى با ترس و بیم به چپ و راست نگاه مى‏ کند که مبادا باز شخص بدقدم و نحس دیروز با او در هنگام بیرون رفتن از خانه روبرو شود. ولى اوّلى باز امید برخورد با همان شخص را دارد که خوش قدم و مبارک بود. آیا نه چنین است؟ مگر این حرفها و پندارها در مردم وجود ندارد؟

در این دو مثال که بازگو کرده ‏ایم ببینید چگونه یکى روزى را بد مى‏ داند و دیگرى همان روز را خوب و یکى شخصى را بدقدم و نحس مى‏ داند و دیگرى همان شخص را خوش قدم و مبارک.

الآن فصل تابستان اواخر تیر است، خلقى گندم و جو درو مى‏ کنند و به خرمن کوبى مشغولند، و خلقى باغ اشجار دارند و میوه ‏ها بر درختان رسیده است، و خلقى صیفى‏ جات کاشته‏ اند، و اکثر مردم مرز و بوم ما شالى را نشا کرده ‏اند و به وجین مشغولند، برخى کوره آجرپزى دارند و برخى کوزه‏ گرى دارند.

اگر فردا باد تند وزیدن گیرد آن که در سر خرمن است چه قدر شاد است، و آن که باغ اشجار دارد از همان وزیدن باد چه قدر ناشاد است؟ در عین حال آن که در خرمن است بیم دارد که مبادا آن باد باران آورد و آن که باغ اشجار دارد مى گوید اگر این باد، باران هم در پى داشته باشد دیگر بدا به حال من، و آن که سبزیجات کاشته است و آن که در نشا و وجین است از وزیدن باد فال نیک مى‏ زند که امید است باران در پى داشته باشد، و آن آجرپز و کوزه گر در هراس و همان باد را به فال بد که مبادا باران در دنبال داشته باشد.

اگر باران بیاید آن که در خرمن است و آن که باغ اشجار دارد، آن که کوره آجرپزى و آن که کوزه ‏گرى دارد همه ترش روى و ناشاد، و آن که باغ سبزیجات و نشا دارد شادان و شاداب و خندان، همه از یک روز، همه از یک شخص، همه از یک باد، همه از یک باران، همه از یک وضع، آیا نه چنین است؟

آیا آن روز بد است؟ و یا آن شخص بد است؟ و یا آن باد و یا آن باران بد است؟

باید دوستان هوشیار و بیدار من دقت بیشتر و مطالعه دقیق ‏تر بفرمایند.

آقایان مگر همین اصناف مختلف مردم نیستند که صنفى روزى را نکوهش مى‏ کنند، و صنفى همان روز را مى‏ ستایند؟ آیا همین طبقات گوناگون مردم نیستند که طبقه ‏اى به روزگار بد مى‏ گویند، و طبقه‏ اى همان روزگار را به نیکویى یاد مى ‏کنند، و مگر از دهن هایى نشنیده ‏اید که مى‏ گویند لعنت بر دنیا؟

اگر از دنیا، زمین و آسمان و ماه و خورشید و ستارگان و آمد و شد شب و روز و آمدن باد و باران و روییدن رستنی ها و بودن جانداران و دیگر هستی ها که هر یک در مقام خود به بهترین صورت آراسته و پرداخته و هر یک به برنامه ‏اى خلل‏ ناپذیر چنانکه مشهود هر بخرد است، بد گویند هر آینه فرسنگها از فرهنگ دورند، و اگر در پیشگاه عالم زانو نزدند و از منطق اهل درایت سخن نشنودند و در حقیقت کودکانى بزرگسالند و تنها رشد نباتى و حیوانى کرده ‏اند و به عالم انسانى قدم ننهاده ‏اند و رشد عقلى تحصیل نکرده ‏اند.

چه قدر بجاست که در این مقام از جناب حکیم نامور ناصر خسرو علوى یادى شود:

نکوهش مکن چرخ نیلوفرى را             برون کن ز سر باد خیره ‏سرى را

برى دان ز افعال، چرخ برین را             نشاید ز دانش نکوهش برى را

چو تو خود کنى اختر خویش را بد             مدار از فلک چشم نیک اخترى را

تو با هوش و رأى از نکو محضران چون             همى برنگیرى نکو محضرى را

اگر تو ز آموختن سر نتابى             بجوید سر تو همى سرورى را

درخت تو گر بار دانش بگیرد             به زیر آورى چرخ نیلوفرى را

 غرض این که در نظام هستى که به دقّت بنگریم مى ‏بینیم که پیدایش هر چیز در هر حال به طور حتم و وجوب است و بودن آن در گشتن کارخانه عظیم وجود و اداره شدن آن ضرورى و لازم است و هیچ دستى نمى ‏تواند آن را بردارد، و هیچ هوش و بینش و خرد و دانش آن را زشت و ناپسند نمى‏ یابد و بد گفتن و بد دیدن از دهن ها و از دیده ‏هایى است که به قول ناصر خسرو از نکو محضران نکو محضرى نگرفته ‏اند.

میرداماد (قدس سره) به شیخ بهائى (قدس سره) این رباعى را نوشت:

اى سر ره حقیقت! اى کان سخا!             در مشکل این حرف جوابى فرما

گوئى که خدا بود و دگر هیچ نبود            چون هیچ نبود پس کجا بود خدا؟

 

شیخ در جواب میر این رباعى را نوشت:

اى صاحب مسأله! تو بشنو از ما             تحقیق بدان که لامکان است خدا

خواهى که ترا کشف شود این معنى          جان در تن تو بگو کجا دارد جا؟

 

حاج ملا حسن نائینى در کتاب گوهر شبچراغ ج 1 ص 188 و 189 بعد از نقل مطلب مزبور، جواب شیخ را اشتباه دانسته. خلاصه سخنش اینکه سوال میرداماد از مکان خدا نیست، بلکه منظور میرداماد این است که اگر خداى خالق، مخلوق نداشته باشد، «خدائى» که صفت اضافى است چگونه درست در می آید؟ و بعد جواب رد به شیخ داده به این گونه:

اى شیخ! مراد سید از لفظ کجا             نبود طلب فهم در اینجا از جا

حاشا ز هشش بلکه مراد آنکه اگر        جز او نبدى نبد خدائیش بجا


و البته پاسخ صحیح به سخن جناب میرداماد این است که اتفاقا خدایی خدا آن وقتی است که او باشد و جز او نباشد. وگرنه هر چه جز او بخواهد باشد او را حد زده و از خدایی انداخته است.