دروس معرفت نفس - درس هجدهم
سخن در پیرامون حرکت بود، به سوى همان سخن باز گردیم و از حرکت بگوییم: مى دانید که دو خط موازى آن دو خط اند که اگر از هر نقطه مفروض بر هر یکى از آن دو خط خطى به استقامت اخراج شود و به خط دوم منتهى گردد این خطوط مستقیم همه به یک اندازه باشند، یعنى فاصله میان آن دو خط به یک اندازه است.
و به عبارت دیگر از تقاطع این خطوط مستقیم با هر یک از آن دو خط زوایاى قائمه حادث شود چون دو خط ا- ب- ج- د (ش 1) لذا این دو خط به همین فاصله هر چه امتداد یابند با هم تلاقى نخواهند کرد. و اگر چنانچه بر آن دو خط، خط دیگر مستقیم واقع شود ولى این خط مستقیم آن دو را چنان قطع کند که مجموع دو زاویه داخله در یک جهت از دو قائمه کمتر باشد آن دو خط متوازى نیستند و چون آن دو را امتداد دهند آن دو خط در جهت آن دو زاویه اى که از دو قائمه کمترند تلاقى خواهند کرد چون دو خط ا- ب- ج- د که دو زاویه ب ه و- د و ه- از دو قائمه کمترند (ش 2) و دو خط نامبرده در همین جهت با هم تلاقى خواهند کرد.
(ش 1) (ش 2) اگر بپرسند چرا این دو خط در جهت نامبرده با هم تلاقى مى کنند و شاید بى نهایت امتداد بیابند و تلاقى نکنند؟ (ش 2) در جواب گوییم: این پرسشى درست است و این قضیه اصل اقلیدس است و دانشمندانى قبل از اسلام و بعد از اسلام در پیرامون این قضیه رساله ها نوشته اند، ابن هیثم و خیام و خواجه نصیر الدین طوسى که هر یک از دانشمندان بزرگ اسلامى اند در این موضوع هر یک رسالهاى جداگانه نوشته اند، علاوه این که خواجه نصیر طوسى در شکل بیست و هشتم مقاله نخستین تحریر اصول اقلیدس آن را پس از تمهید هفت شکل هندسه اى ثابت کرده است، ولى اکنون توازى دو خط را به عنوان مثال براى غرضى که در پیش داریم آوردیم و ورود در جواب سؤال مذکور خارج از موضوع بحث خواهد بود. غرض این که هر گاه خط ا ب بالا را در نظر بگیریم که خط د ج با و ى موازى نباشد و بخواهیم د ج را موازى ا ب قرار دهیم ناچار باید د ج را مثلا به تدریج طورى قرار دهیم که تا موازى ا ب شود.حال مى پرسیم آیا توازى میان آن دو خط به تدریج حاصل شد زیرا که خط د ج را کم کم و متدرجا به سوى خط ا ب طورى قرار داده ایم که موازى آن قرار گرفت. امّا با نظر دقیق حکم مى کنیم که توازى بین آن دو خط به تدریج حاصل نشد بلکه آنگاه که توازى حاصل شده است هر چند آن دو خط به تدریج از تمایل به توازى رسیدند؛ ولى آن تدریج مقدمه بود براى حصول توازى که دفعة تحقق یافت و این «دفعه» همان معنى «آن» است، و اجمالا مى دانید که «آن» قسمت پذیر نیست و هیچ امتدادى ندارد.
بنابر آنچه در حصول توازى دو خط گفته ایم دانسته مى شود که امورى آنى الوجوداند، در مقابل این امور آنى الوجود امورى اند که به تدریج حادث مى شوند مثل این که هسته میوه اى از زمین جوانه زند و کم کم ببالد و درخت بارآور شود و میوه آن از رنگى آغاز کند تا تدریجا به نهایت آن رنگ برسد. آن هسته در یک آن درخت بارآور نشد بلکه به تدریج در یک مدّت طولانى درخت شد و به تدریج به سوى رشد و نمو بود و در هر آن صفت و کمالى و خلاصه صورتى بهتر و کاملتر مى یابد که در «آن» پیش داراى آن نبود و آن رنگ در یک «آن» به کمال و به نهایت نرسید بلکه به تدریج بدان غایت رسید، این وجود تدریجى را حرکت گویند. و به عبارت دیگر آن درخت یک وجود زمانى است و در امتدادى به نام زمان- که اجمالا به معنى و مفهوم زمان آشنایى داریم تا کم کم نوبت تحقیق آن فرا رسد- درخت گردیده است.
در نظر بگیرید سنگى را که در لب دره اى ساکن بود و کسى آن را از جایش برکند و به سوى دره غلطاند. این سنگ در حرکت است، این حرکت بر وى عارض شد که این حرکت براى این سنگ نبود و اینک بر وى دست داد. آن سنگ موضوع این حرکت است که اگر آن سنگ نبود این حرکت نمى بود.
معروض هر عارضى را موضوع آن عارض گویند. چون دیوار مثلا که موضوع سفیدى است و سفیدى بر وى عارض است، و انسانى که زردى گرفته است، بدن او معروض و موضوع زردى است و زردى عارض وى، و آب که گرم شده است، موضوع گرمى است و گرمى عارض وى. بنابراین چیزى که در حرکت است مىتوان گفت موضوع حرکت است، مثلا میوه اى که از ابتداى مراتب رنگى تا به نهایت آن برسد، چون سیبى که از سرخى به نهایت آن برسد، آن سیب موضوع سرخى است و آن نهال هم موضوع حرکت و رشد و نموّ است، و چون دانستیم که شىء متحرک هر دم به سوى صفت و کمالى مى رود که آن را در دم پیش دارا نبود. و این حصول تدریجى حرکت است و آن متحرک موضوع حرکت که دم بدم از ندارى به در مى رود و داراتر مى شود. پس مى توانیم بگوییم که حرکت خارج شدن موضوعى است از فقدان صفتى و کمالى به سوى وجدان آن کمال و صفت به طور تدریج و وجود هر جزء بعد از جزء دیگر. «1» این بحث دنباله دارد و در دروس بعدى عنوان مى شود.
اکنون بدان که حرکت را معنى عامى است و معنى خاصى، معنى خاصش خروج از قوه به فعل تدریجا است مانند نهال که کم کم رشد مىکند تا درخت مى شود که همان حصول تدریجى است، و معنى عامش مطلق خروج را حرکت مى نامند؛ چه این خروج تدریجى باشد و چه دفعى. همین که شىء از قوه به فعل آید این خروج را حرکت مى گویند و حرکت به این معنى عام مرادف با تغیر است. «2»
______________________________
(1). تعبیر جناب استاد علامه رفیعى قزوینى- قده- در رساله حرکت جوهریة.
(2). تعبیر جناب استاد علامه فاضل تونى- قده- در رساله الهیات، ص 54.