عباس ذوالقدری

عباس ذوالقدری
سایت قبلی 2baleparvaz.ir
کانال تلگرامی قبلی menbardigital@

امام صادق علیه السلام فرمود: مَنْ تَعَلَّمَ الْعِلْمَ وَ عَمِلَ بِهِ وَ عَلَّمَ لِلَّهِ دُعِیَ فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ عَظِیماً فَقِیلَ تَعَلَّمَ لِلَّهِ وَ عَمِلَ لِلَّهِ وَ عَلَّمَ لِلَّهِ (الکافی، ج‏1، ص: 36) یعنی: هر که براى خدا علم را بیاموزد و به آن عمل کند و به دیگران بیاموزد در ملکوت آسمانها عظیمش خوانند و گویند: آموخت براى خدا، عمل کرد براى خدا، تعلیم داد براى خدا.

امیرالمومنین علی علیه السلام فرمود: مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْیَبْدَأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیْرِهِ وَ لْیَکُنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ (نهج البلاغه، حکمت 73)
یعنی: کسی که خود را رهبر و امام مردم قرار داد باید قبل از تعلیم دیگران به تعلیم خود پردازد و پیش از آنکه به زبان تربیت کند، به عمل تعلیم دهد. و آن که خود را تعلیم دهد و ادب کند، به تعلیم و تکریم سزاواراتر است از آن که دیگری را تعلیم دهد و ادب آموزد.

۱۰ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

تربیت از عناوین قصدیه نیست. یعنی اثرگذاری افراد بر روی دیگران منوط به این نیست که حتما قصد اثرگذاری داشته باشند. مثلا فرزندان از والدین تاثیرات تربیتی می گیرند و کارهای آنها را سرمشق قرار می دهند،حتی در مواقعی که ممکن است والدین نخواهند یک کار اشتباهشان به ذات فرزندشان راه پیدا کند. اما این اتفاق می افتد. چون تربیت ذاتا اینگونه است. ما خیلی از خلقیاتی که داریم ناخواسته به درونمان راه یافته اند و بدون اینکه خودمان قصد داشته باشیم یا آن طرف مقابل قصد داشته باشد یک رفتاری را به خودمان دیکته کرده ایم و آنچنان به ذات ما راه یافته که اکنون مجاهده عظیمی می خواهد تا بتوانیم از آن جدا شویم.

این مطلب سنگین بودن مسئولیت انسانهایی را نشان می دهد که در جامعه نقش الگو برای دیگران دارند. زیرا چه بخواهند و چه نخواهند دیگران از رفتار و گفتار آنها الگوگیری می کنند. تا چه رسد به آن دسته از مربیانی که خود را در جایگاه مربیگری قرار داده اند. 

جواز انشای دعا

سید بن طاووس رحمه الله در دعای هلال شوال‏ در کتاب اقبال الاعمال می نویسد: «فصل فیما نذکره من کیفیة الدخول فى شهر شوال‏ و ما انشأناه عند رؤیة هلاله- الى قوله: و امّا ما یقال عند رؤیة هلال شوال‏ فقد قدمنا فى کتاب عمل الشهر دعاء انشأناه یصلح لجمیع الشهور فان لم یجده فلیقل عند رؤیة الهلال المذکور:

اللهم انک قد مننت علینا بضیاء البصائر و الابصار ...

که خود آن بزرگوار به صراحت می فرماید این دعا را خودم انشاء کرده ام. پس معلوم شد لازم نیست دعا حتما مأثور از اهل بیت باشد و کمل اولیاء می توانند از نزد خود دعا انشاء کنند. 


استمداد از سحر

آقای یاسری -که پیش نماز مسجد ارک بود- یک سؤالی از آقای بروجردی(ره) کرد. ایشان فرمودند: فردا صبح جواب شما را می‌دهم. ایشان عرض‌کردند: آقا! من عجله دارم! چه خصوصیتی دارد که شما جواب را به فردا احاله کردید؟ ایشان فرمودند: می‌خواهم از سحر استمداد بجویم.

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود

┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 

آیت الله حق شناس رضوان الله علیه

شرایط ارتباط با قرآن

قرآن تاجی بر سر اهل آن است. ارتباط با قرآن، موجب بیداری شب و منظم شدن امور زندگی است. البته ارتباط با قرآن، یک سرّی دارد و آن این است که با قرآن سلطنت و هیبتی هست که آن کتاب، انتظار ندارد کسی که با او ارتباط پیدا کرده است، کارهای زننده انجام دهد یا تحت تأثیر شیطان و قوای غضبیه و شهویه باشد. اگر کسی خواستزیاده‌روی یا تندروی کند، قرآن، سلطنت خودش را می‌‌‌‌‌‌گیرد؛ اما اگر یک پرده کوچکی از تجلّی قرآن بر کسی نمایان شود، خودش را در مقابل سلطانی مهیب می‌‌‌‌‌‌بیند که حق ندارد در حضور او، یک مقدار، این طرف و آن طرف‌‌‌‌‌‌تر نگاه کند.[۱]

درک قرآن، زمانی حاصل می‌‌‌‌‌‌شود که انسان از تشتت افکار، اشتغال‌های باطل و وهن در افکار و افعال، بیرون بیاید. این درک است که در قبر به صورت زیباترین فرد و مأنوس‌‌‌‌‌‌ترین فرد می‌‌‌‌‌‌آید. یکی از چیزهایی که اهل برزخ و قبر با آن سر و کار دارند، همین است.


[۱] . در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده است: فی قولِهِ تعالى‌‌‌‌‌‌: «الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ»: یُرَتِّلُونَ آیاتِهِ، ویَتَفَهَّمونَ مَعانِیَهُ، ویَعمَلُونَ بأحکامِهِ، ویَرجُونَ وَعدَهُ، ویَخشَونَ عَذابَهُ، ویَتَمَثَّلُونَ قصَصَهُ، ویَعتَبِرُونَ أمثالَهُ، ویَأتُونَ أوامِرَهُ، ویَجتَنِبونَ نَواهِیَهُ. ما هُو واللَّهِ بحِفظِ آیاتِهِ وسَردِ حُروفِهِ، وتِلاوَهِ سُوَرِهِ ودَرسِ أعشارِهِ وأخماسِهِ، حَفِظُوا حُروفَهُ وأضاعُوا حُدودَهُ، وإنّما هو تَدَبُّرُ آیاتِهِ، یقولُ اللَّهُ تعالى‌‌‌‌‌‌: «کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ».

حضرت امام صادق علیه السلام درباره آیه: «کسانى که به آنان کتاب دادیم، آن را تلاوت مى‌‌‌‌‌‌کنند آن گونه که حق تلاوت آن است» فرمودند: آیاتش را روشن و شمرده مى‌‌‌‌‌‌خوانند، سعى مى‌‌‌‌‌‌کنند معانى‌‌‌‌‌‌اش را بفهمند، احکام و فرامینش را به کار مى‌‌‌‌‌‌بندد، به وعده‌‌‌‌‌‌اش امیدوارند، از عذابش مى‌‌‌‌‌‌ترسند، از داستان‌هایش سرمشق مى‌‌‌‌‌‌گیرند، از مثل‌هایش‌‌‌‌‌‌ پند مى‌‌‌‌‌‌گیرند، امرهایش را به جا مى‌‌‌‌‌‌آورند و از نهى‌‌‌‌‌‌هایش دورى مى‌‌‌‌‌‌کنند. به خدا سوگند! حق تلاوت قرآن به حفظ آیات و پشت سر هم خواندن حروف و کلماتش و تلاوت سوره‌‌‌‌‌‌اى و مطالعه حواشى و هوامش آن، نیست. حروف و کلماتش را حفظ مى‌‌‌‌‌‌کردند و حدود و معانی‌اش را فروگذاشتند، بلکه به تدبّر و تأمل در آیات آن است؛ خداوند متعال مى‌‌‌‌‌‌فرماید: «کتابى است خجسته که سوى تو فرو فرستادیم، تا در آیات آن تدبّر کنند» (تنبیه الخواطر، ۲/ ۲۳۶).

┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 
حجة الاسلام جعفر ناصری

غنیمت شماری فرصت‌ها

می گفت:

بندگی کن تا که سلطانت کنند

تن رها کن تا همه جانت کنند

خوی حیوانی سزوار تو نیست

ترک این خو کن که انسانت کنند

جسم لاهوتی اگر داری بیار

تا به بزم قرب، مهمانت کنند


🔸 فرمود: «إِنَ‏ مُبَایعَةَ اللَّهِ‏ رَخِیصَةٌ فَاشْتَرُوهَا قَبْلَ أَنْ تَغْلُوَ ؛ معامله های خدا برای شما ارزان است دریابید قبل از آنکه گران شود.» یک وقتی مقدمات فراهم نمی‌شود و گران می شود. هیچ دستی بهتر از دست تربیت الهی نیست. 

🔹 «إغتنم الفرص؛ فرصت ها را غنیمت بشمارید» ما اگر زمین خورده‌ایم، زمین خورده کم کاری خود هستیم. خودمان را متحیر نکنیم! خداوند دستگیر است. خداوند هدایت می‌‌کند، عنایات اهل‌بیت ما را کافی است...

‌ ‌

┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 

حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری

نعمت عقل

موضوع تفکر و تعقل بسیار مهم است؛ چه از حیث بودن آن در انسان، و چه نبودن آن در حیوان.

نبودن قوه تعقل در حیوانات هم نعمت بزرگی برای انسان است که کمتر مورد توجه واقع شده است.

اگر حیوان کوچکی مثل گربه عقل داشت زندگی انسان را مختل می کرد. تا برویم بالاتر، اسب و گاو و فیل و هر چه حیوانات نیرومندتر اگر عقل داشتند خطرناک تر بودند برای زندگی انسان. اما بدون عقل هر چقدر هم جثه بزرگی داشته باشند در تسخیر انسان هستند.

خدای متعال در چندین موضع از قرآن حکیمش این نعمت بزرگ را یادآور شده است:

وَ الْخَیْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمیرَ لِتَرْکَبُوها وَ زینَةً وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ.

وَ الْأَنْعَامِ مَا تَرْکَبُونَ. لِتَسْتَوُاْ عَلىَ‏ ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْکُرُواْ نِعْمَةَ رَبِّکُمْ

أَ وَ لَمْ یَرَوْاْ أَنَّا خَلَقْنَا لَهُم مِّمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینَا أَنْعَمًا فَهُمْ لَهَا مَلِکُونَ. وَ ذَلَّلْنَاهَا لهَمْ فَمِنهْا رَکُوبهُمْ وَ مِنهْا یَأْکلُونَ.

و آیات بسیار دیگر



بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین‏

دوحة طوبى العلم و التقوى، العبد الصالح المتفرد النبیه، مصداق «الولد سرّ أبیه»، البصیر بأسرار أرواح الحروف و رموز أشباح الأعداد، الواقف على مواقف الأوفاق بکنه المراد، الناطق باستنطاق المستحصلات الجفریة على الصواب و السّداد: حجّة الاسلام و المسلمین السید مهدى القاضى الطباطبائی التبریزى (رفع الله درجاته السامیة).

آن جناب خلف صادق و صالح استاد تنى از اساتیدم آیة الله الکبرى، الفائز بالمقامات العلى، قدوة السلّاک البرعة، الحاج السید على القاضی الطباطبائی التبریزی (قدّس سرّه العزیز) بوده است. و بر اثر همّت به مراقبت- که کشیک نفس کشیدن و جهاد اکبر است، و حضور و مقام عندیت که فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر بودن است- که داشت، تمثّلات و مشاهدات شیرین برایش روى مى ‏آورد، و بارقه‏ هاى دلنشین بدو دست مى ‏داد. گاهى برخى از آن حالات روحانى و رویدادهاى رحمانى را که برایم حکایت مى ‏فرمود تا چندى در هیمان و حیرت و بهت بسر مى‏ بردم، و تاکنون نیز از آن خاطرات نورانى بهره‏ مندم.

آن بزرگوار در مکارم اخلاق و در ولایت و محبّت به پیامبر خاتم و آلش‏ (صلوات اللّه علیهم) جفت پدر بود و طاق بود، و در حسن خط، به‏ خصوص در ثلث‏ نویسى نمونه آفاق بود.

این کمترین چند سالى به محضر انور آن نور ایزدى افتخار تتلمذ در فراگرفتن رشته‏ هاى ارثماطیقى از علم اوفاق و تکسیر و اعداد و غیرها که در السنه به علوم غریبه سائر و دائر است اشتغال داشته است.

راقم را در رشته‏ هاى یاد شده خاطرى شایق و ذوقى وافر بود، و حضور تنى چند از آشنایان بدین علوم را ادراک کرده است، و هر یک را بر این حقیر حق خطیر است (جزاهم الله احسن جزاء المحسنین) و صحف کریمه و رسائل و کتب قیمه عدیده در این علوم و فنون گردآورده است و رنج و زحمت بسیار سهمگین در تحصیل این علوم کشیده است، و لکن بى ‏لاف و گزاف، هیچیک را در تبحّر بدین علوم به پایه آن بزرگوار، اعنى حضرت استاد آقا سید مهدى قاضى طباطبائى (روحى فداه) نیافته است که به حقیقت در این علوم مجتهدى مستخرج، و صاحب‏نظرى مستنبط بوده است ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء.

تربت آن جناب در عشّ آل محمد (صلوات اللّه علیهم) قم محمیه که هنالک الولایة للّه الحق، در جوار ستّى فاطمه بنت الإمام باب الحوائج الى الله المتعالى موسى بن جعفر (علیهم السلام) است، بر لوح آن به قلم این مفتاق و مشتاق إلى الله الغنى المغنى حسن حسن ‏زاده آملى چنین مرقوم است:

و ما عند الله خیر للأبرار

قد ارتحل إلى ریاض القدس، دوحة طوبى العلم و التقوى حلیف الحروف العالیات، العالم الربانى حجّة الإسلام السید مهدی نجل الآیة السید على القاضی الطباطبائى (قدّس سرهما). و قد لبّى نداء یا ایتها النفس المطمئنّة یوم السبت 15 ع 2 من 1401 ه ق 2/ 12/ 1359 ه ش.


کلمه 302، هزار و یک کلمه، علامه حسن زاده آملی

چند مناجات قرآنی

الهى‏ چگونه از عهده شکرت برآیم که روزى با کتاب موش و گربه عبید زاکان فرحان بودم و امروز به تلاوت آیات قرآن الرحمن.

الهى‏ مصلّى کجا و مناجى کجا تالى فرقان کجا و اهل قرآن کجا. خنک آنکه مصلّى مناجى و تالى فرقان و اهل قرآنست.

الهى‏ جنّ گفتند سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً یَهْدِی إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ‏ واى بر انسى که از جنّ کمتر است.

الهى‏ ماه مبارک (1390 ه ق) را حرام کردم که نه قدر روزه را دانستم و نه قدر قدر را، نه قرآن خواندم و نه سحر داشتم و نه سهر، در لیلة الجوائز جز شرمسارى چه می برم. خوشا به حال صائم که «له فرحتان حین یفطر و حین یلقى ربه»، بدا به حالم که لى حزنتان، بارآلها آهم جهنم ‏سوز است.

الهى‏ واى بر آنکه در شب قدر فرشته بر او فرود نیامده‏ با دیو همدم و همنشین گردد.

الهى‏ دهن آلوده را با کتابت چکار که‏ لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ‏ واى بر آن مرشدى که دهنش پلید است چه آن نارشید خود شیطان مرید است، اگر در آشکار بایزید است در پنهان با یزید است.

الهى‏ در فکر فهمیدن حروف مقطعه کتابت بدینجا رسیدم که تمام کلماتت حروف مقطعه‏ اند خنک آنکه اهل قرآن است.

الهى‏ این روزگار طوفانى ‏تر از طوفان نوح است و قرآن کشتى نجات. خوشا به حال اصحاب السفینه.

الهى‏ این کلمه ناتمام خوشحال است که به اسم، سه حرف از حروف مقطعه فرقانت را دارا است، کلمات تامه ‏اى که به حقیقت همه مقطعه قرآنت را دارایند چونند.

الهى‏ حسن که از شنیدن یک نداى «التوحید أن تنسى غیر الله» این همه ابتهاج دارد، ابتهاج خاتم‏ گیرنده قرآن چه حدّ است و خود ابتهاج تو چونست. الهى به ابتهاج خودت و ابتهاج خاتمت، ابتهاج حسن و دیگر نفوس والهه‏ ات را مزید گردان و وعده حق «لدینا مزید»ت را در حقشان اکید فرما.

الهى‏ شکرت که در این شب مبارک به لیلة القدر رسیدم (11 ع 1/ 1394 ه ق).

الهى‏ شکرت که مجاز را قنطره حقیقت گردانیدى‏ تا از لیلة القدر زمانى زمینى به لیلة القدر آسمانى رسیدم.

الهى‏ کلمات و کلامت که اینقدر شیرین و دلنشین اند خودت چونى.

الهى‏ توفیق امتثال آن رؤیاى شیرین «یا حسن خذ الکتاب بقوة» مرحمت بفرما.

الهى‏ از نام بردن انبیاء و ملائکه شرم دارم که با کدام زبان؛ با نام تو چه کنم که فرموده ‏اى عظّم اسمائى، و با تلاوت کتاب تو چه که‏ لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ.


الهی نامه علامه حسن زاده آملی

روز پنج شنبه که منسوب به سیاره مشتری است بهرام به سوی قصر صندلی(قهوه ای) رنگ خود روان شد و بانوی قصر افسانه ای برایش گفتن آغاز کرد:

دو جوان روزی شهر خود را به مقصد شهری دیگر ترک گفتند و توشه و زاد سفر برداشتند و سفر پیش گرفتند. یکی از آنها خیر نام داشت و دیگری شر.از قضا هر کدام را یک گوهر زیبا و گرانقیمت در میان اسباب خود بود و یک قمقمه آب.

هر دو دوشادوش سفر خود طی کردند تا آنزمان که به بیابانی خشک و بی آب و علف رسیدند. خیر گمان میکرد که این بیابان زود به انتها می رسد و اب و آبادانی نزدیک است اما شر می دانست که این برهوت را پایانی نیست و راه دور و درازی تا اب و برکه باقی مانده اما از ذات بد خود به خیر چیزی نگفت و خیر تمام آب موجود در قمقمه اش را خورد و شر مشتی آب در ار برای خود ذخیره کرد.

فص 51 [در بیان خواص روح قدسى است‏]

الروح القدسیة لاتشغلها جهة تحت عن جهة فوق. و مایستغرق (ولا یس‏تغرق خ ل) الحس الظاهر حسها الباطن. و یتعدى (و قدیتعدى خ ل) تأثیرها عن بدنها الى أجسام العالم و ما فیه. و تقبل المعقولات من الروح الملکیة بلاتعلیم من الناس.

ترجمه: روح قدسى را سوى پایین از سوى بالا باز نمیدارد. و حس آشکار حس پنهانش را فرا نمى گیرد. و تأثیرش از بدنش به اجسام عالم و به انچه در وى است تجاوز مى کند. و معقولات را از روح ملکى بدون تعلیم آدمى مى پذیرد.

در خواص روح قدسى‏

بیان: این فص در خواص روحى قدسى است. مقصود در این فص و فص بعدى این است که انسان به مقامى میرسد که مظهر اسم شریف یا من لایشغاه شأن عن شأن می شود. چنانکه در آخر فص بعد به این نکته تصریح میکند و آن انسانى است که داراى روح قدسى است. که حائز سفر چهارم از اسفار اربعه یعنى خود کامل و مکمل بندگان خدا و قلب عالم امکان و امام کل است.

و اسلوب بحث در چند فص گذشته تا این فص بدین منوال است که چون از مرتبه نازل بسوى کامل سفر کنیم مى بینیم که هر مرتبه واجد کمالات مرتبه مادون خود است با اضافه لذا هر مرتبه عالى‏ حدود مرتبه دانى را ترک مى گوید اگر چه کمال او را دار است چنانکه معدن را با مادونش قیاس کنیم و نبات را با معدن و حیوان را با نبات و انسان را با حیوان و طبقات انسان را بحسب اختلاف درجاتشان با یکدیگر این معنى بخوبى معلوم میگردد. در فصوص گذشته از قواى نباتى و حیوانى سخن رانده شد در فص قبل درباره خاصیت روح انسانى بود که او فقط میتوانست مدرک معنى صرف باشد ولى این خاصیت براى نفس ناطقه بطور عموم بود و در این فص راجع به یک قسم خاص آن است که واجد مقام شامخ روح قدسى است.

صاحب فصوص در فص سى و سه و این فص و فص بعدى و فص پنجاه و هفتم در خواص روح قدسى سخن رانده است. چنانکه تذکر داده ایم عمده نظر در این فص این است که روح قدسى مظهر اسم شریف یا من لایشغله شأن عن شأن است که توجه بجهت عالم مادون را از نظر بعالم ما فوق باز نمیدارد و چنانکه تفصیل و بیان آن در شرح اسفار اربعه دانسته میشود که گفته است «الروح القدسیة الى قوله: الباطن».

و مرادش از «یتعدى تأثیرها الخ» همان است که در فص سى و سه گفته است که ماده کائنات مطیع روح قدسى نبى است.

و مرادش از «تقبل المعقولات الخ» نیز همانست که در فص مذکور گفته است که در روح قدسى حقایق لوح محفوظ منتقش میشود و از آنچه که من جانب الله است بخلق میرساند. و این معنى همانست که مى گوییم علم سفراى الهى لدنى است، حافظ فرماید:

نگار من که بمکتب نرفت و خط ننوشت‏

بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد

بدانکه این روح قدسى روح انسان کامل است و این روح است که از آن تعبیر بجام جهان نما میکنند اگر چه:

رو دیده بدست آر که هر ذره خاک‏ / جامى است جهان نماى چون درنگرى‏

ولى انسان کامل جام جهان نماى بزرگ و آیینه گیتى نماى اعظم است چه موجودات بر وى ختم میشود و او ختم موجودات است که خلیفة الله و قطب عالم امکان است که بزرگ تر از او در ما سوى الله نبود و از ملک تا ملکوت همه مراتب این انسان کامل است و هیچ عصرى عالم خالى از وى نبود و بیش از یکى نباشد.

قال الشیخ المتاله الصمدانى ابن سینا قده فى المبدأ و المعاد (کما فى ص 225 من رسالة القضا و القدر لصدر المتالهین قده): کمال العالم الکونى أن یحدث منه انسان و سائر الحیوانات والنباتات یحدث اما لاجله و اما لئلایضیع المادة کما أن البناء یستعمل الخشب فى غرضه فما فضل لایضیعه بل یتخذه قسیا و خلالا و غیر ذلک و غایة کمال الانسان أن یحصل لقوته النظریة العقل المستفاد و لقوته العملیة العدالة و هیهنا یتختم الشرف فى عالم المواد. انتهى کلامه.

بدانکه انسان در حقیقت هر کارى را براى تحصیل کمال خود یعنى تکمیل ذات خود انجام مى دهد و در مادى و معنوى مطلقا خویشتن را میخواهد و در واقع بسوى اسماء الله تعالى سفر مى کند بلکه همه عاشق ذات حق جل و علایند و طالب اسما و صفات اویند چه اگر طلب غنى کنند غنى یکى از صفات حق و غنى یکى از اسماء حق است و همچنین اگر عاشق بقایند بقا صفت حق و باقى اسم حق است و اگر خواهان فردانیتند فرد از اسماء الله است و همچنین در دیگر اسماء شریفه‏

چندین هزار ذره سراسیمه میدوند / در آفتاب و غافل از این کافتاب چیست‏

 (حافظ)

اگر چه کمال در استشعار و علم به علم است که نخستین علم بسیط است و این علم مرکب و تفاضل مردم در قسم دوم آشکار گردد چنانکه تفصیل آن در فص بیستم گذشت.

علم شریف عرفان و اخلاق و حکمت متعالیه شرح درجات نفس قدسى انسانى است و هر بخردى خواهان است که بمراتب انسان کامل آشنا شود زیرا که در حقیقت طالب شرح مقامات خود است چه انسان کامل امام است و امام پیشوا و سرمشق است و دمبدم به دیگران خطاب مى کند که مرا ببینید و بسوى من ترقى کنید و سیر در آن منازل عروجى و صعودى اگر براى انسان نمى بود خطاب صحیح نبود و آدمى از ارسال رسل و پیشوایى ائمه چه میخواست اگر چه مقام و منصب محفوظ است نبینى که امام حسن مجتبى علیه السلام درباره پدر بزرگوارش على امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: والله لقد قبض فیکم اللیلة رجل ما سبقه الاولون الا بفضل النبوة ولایدرکه الاخرون (مروج الذهب للمسعودى).

و امام صادق علیه السلام فرمود: ادنى معرفة الامام انه عدل النبى الا درجة النبوة، الحدیث (تفسیر برهان ج 1 ص 367 سوره اعراف قوله تعالى و لماجاء موسى لمیقاتنا و کلمه ربه قال رب ارنى انظر الیک الایة).

اکنون روا است که اشارتى به سفرهاى روحانى انسان شود تا صاحب روح قدسى مأمور بتبلیغ رسالت و تکمیل خلق از دیگران ممتاز گردد و هر کسى حد و قدر وجودى خود را بداند و خویشتن را با معیار حق و میزان قسط و ترازوى انسان سنج که وجود انسان کامل است بسنجد.

اسفار اربعه

بدانکه سفر پشت به شهرى و رو به شهر دیگر کردن است یعنى از موطنى یا موقفى حرکت کردن و به سوى مقصد به طى مراحل و قطع‏ منازل روى آوردن است. و آن یا صورى است که سفر جسمانى است که از جایى به جایى رفتن است و مستغنى از بیان است و یا سفر معنوى است که اکنون در صدد بیان آنیم و آن به حسب اعتبار ارباب شهود بر چهار قسم است و به وجوه گوناگون مطابق اقتضاى موضوعات و اغراض مختلف در کتب اهل فن بیان شده است و همه درست گفته اند:

الاول السفر من الخلق الى الحق یعنى اول سفر از خلق است بسوى حق به رفع حجب ظلمانى و نورانى که بین سالک و بین حقیقتش که ازلا و ابدا با او است می باشد. و روا است که گویى ترقى از مقام ن‏فس است در مقام قلب، و از مقام قلب است در مقام روح و از مقام روح است به مقصد اقصى و بهجت کبرى و این مقام جنت مزلفه براى متقین است و از لفت الجنة للمتقین یعنى متقین از ادناس مقام نفس که حجب ظلمانیه اند، و متقین از انوار قلب و اضواء مقام روح که حجب نورانیه اند زیرا که مقامات کلیه انسان این سه اند و آنچه گفته شد که بین عبد و رب هزار حجاب است برگشت به این سه مقامات کلیه مى کند، پس چون سالک بر اثر رفع آن حجب به مقصود رسید جمال حق را مشاهده مى کند و ذات خودش را در خلق فانى مى بیند سلطان فاینما تولوافثم و جه الله در او ظهور مى کند. و چون سالک ذاتش را در حق تعالى فانى کرده است سفر اولش منتهى شد و وجودش وجود حقانى میشود و او را محو عارض میشود و شطح از او صادر میشود و دیگران در حق او ناپسند گویند

زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست/ در حق ما هر چه گوید جاى هیچ اکراه نیست‏

تا چون عنایة الهیه دریابدش محوش زائل گردد و صحو شاملش شود که اقرار بذنبش و عبودیتش مى کند پس از آنکه اظهار بر بوبیت کرده بود عارف بسطامى گفته است: الهى ان قلت یوما سبحانى ما أعظم شأنى فأنا الیوم کافر مجوسى فأقطع زنارى و أقول اشهدان لااله الا الله‏ و اشهد ان محمدا رسول الله.

الثانى: السفر من الحق الى الحق بال‏حق چون سفر اول بانتها رسید سالک شروع بسفر ثانى مى کند و این سفر از حق بسوى حق بحق است. و مقصود از بحق این است که سالک در سفر اول ولى گردید و وجودش وجود حقانى شد لذا در سفر اول قید بحق نبود که فقط سفر من الخلق الى الحق بود ولى چون در سفر اول وجود حقانى کسب کرده است در اسفار ثلاثه بعد از آن مقید بقید حق شده است. در این سفر سلوک از موقف ذات شروع میشود بسوى کمالات واجبیه یکى پس از دیگرى تا اینکه جمیع آن کمالات را مشاهده کند و همه اسما را بداند جز اسماء مستأثره در نزد حق را پس سالک در این مقام ولى تام گردد و ذاتش و صفاتش و افعالش در ذات حق و صفاتش و افعالش فانى میشود پس به حق میشنود و به وى مى بیند و به وى میرود و به وى میگیرد و حمله مى کند.

از مقامات هفتگانه سالک که مقام نفس، مقام قلب، مقام عقل، مقام روح، مقام سر، مقام خفى، و مقام اخفى است مقام سر فناء ذات سالک در ذات بارى و خفاء فناء صفات و افعال وى در صفات و افعال بارى و أخفى فناء فنائیت او است و بعبارت أخرى سر فناء در ذات است که منتهاى سفر اول و مبدأ سفر ثانى است. و خفاء فناء در الوهیت است که مقام اسماء و صفاتست لااله الا الله وحده وحده وحده. و أخفى فناء از آن دو فناء است پس دائره ء ولایت تمام میگردد و سفر ثانى منتهى می شود و فنایش منقطع می گردد و شروع در سفر سوم مى کند.

الثالث: السفر من الحق الى الخلق بالحق. مقصود از بالحق همانست که در سفر دوم گفته ایم سالک در این سفر از این موقوف که من الحق است در مراتب افعال سلوک مى کند و محوش زائل مى شود و صحو تام برایش حاصل می گردد و ببقاء الله باقى می ماند و در عوالم جبروت و ملکوت و ناسوت سفر مى کند و همه عوالم را به اعیان و لوازمشان مشاهده مى کند. و برایش حظى از نبوت حاصل می گردد.

بنابراین معارفى از ذات حق و صفاتش و افعالش خبر مى دهد و نبى نامیده نمیشود و احکام و شرایع را از نبى مطلق مى گیرد و تابع وى است و در این هنگام سفر ثالثش به پایان میرسد و شروع در سفر چهارم مى کند.

الرابع: السفر من الخلق الى الخلق بالحق. سالک در این سفر خلائق و آثار و لوازمشان را مشاهده مى کند و منافع و مضارشان را در عاجل و آجل یعنى دنیا و آخرت میداند و رجوعشان را الى الله و کیفیت رجوعشان را و آنچه که سائق و قائد و مخزیشان است و آنچه که مانع و عائق و داعیشان است میداند پس نبى میباشد بنبوت تشریع و نبى نامیده میشود چه از بقایشان و مضار و منافعشان و از آنچه که سعادتشان بدانست و از آنچه که شقاوتشان بدانست خبر مى دهد و در همه این امور بالحق است زیرا که وجودش حقانى است و التفاتش بخلق او را از توجه بحق باز نمیدارد. این است اسفار اربعه پس ظاهر شد که سفر اول و سوم متقابلند زیرا که در مبدأ و منتهى متعاکس اند و سوم بالحق است نه اول. و هم ظاهر شد که سفر دوم و چهارم از جهتى متقابلند چه اختلاف در مبدأ و منتهى دارند و اشتراک در بالحق.

بدانکه آنچه در اسفار اربعه آوردیم بیان عارف بزرگوار جناب میرزا محمد رضاى قمشه اى است که در حاشیه چاپ اول شرح الشواهد الربوبیة حکیم متاله مولاصدرا ص 394، و در حاشیه جلد اول اسفار طبع ثانى ص 13 بطبع رسیده است.

جناب صدرالمتالهین از اسفار مذکور در اول اسفار این چنین تعبیر کرده است:

1 السفر من الخلق الى الحق.

2 السفر بالحق فى الحق.

3 السفر من الحق الى الخلق بالحق.

4 السفر بالحق فى الخلق.

در سفر اول و سوم تعبیر هر دو یکى است و مال تعبیرشان در دوم و چهارم نیز یکى است زیرا فى الحق که در سفر دوم به تعبیر جناب صدرالمتالهین است همان سفر من الحق الى الحق است که سیر در اسما و صفات الهى است. و فى الخلق که در سفر چهارم بتعبیر آن جناب است همان من الخلق الى الخلق بتعبیر مرحوم قمشه اى است.

عارف نامور فخر الدین عراقى در لمعات و همچنین عارف بزرگوار عزیز الدین نسفى در مؤلفاتش از انسان کامل و مقصد اقصى و زبدة الحقائق که مختصر مبدأ و معاد او است. سلوک را که عبارت أخرى سفر است بدو قسم گفته اند یکى سیر الى الله و یکى سیر فى الله.

نسفى در انسان کامل (ص 84) گوید: پیش از ما مشایخ در سلوک کتاب بسیار جمع کرده اند و در جمله این گفته اند که سلوک سیر الى الله و س‏یر فى الله است و این بیچاره در چند رساله این چنین هم گفته است که سلوک سیر الى الله و سیر فى الله است.

در زبدة الحقائق گوید: سلوک عبارت از سیر الى الله و سیر فى الله است سیر الى الله نهایت دارد اما سیر فى الله نهایت ندارد یعنى سلوک عبارت از رفتن است از اقوال و افعال و اخلاق بد باقوال و افعال و اخلاق نیک و از هستى خود بهستى خداى چون سالک بر اقوال و افعال و اخلاق نیک ملازمت نماید انوار معارف بر وى ظاهر گردد و حقائق اشیاء کماهى بر وى منکشف شود و از هستى خود بمیرد و به هستى خداى زنده گردد (ص 239 مجموعه یا شرح اشعة اللمعات جامى و چندین رساله دیگر). جز اینکه نسفى در همه مؤلفاتش این نحوه تقسیم بدو قسم سلوک را به مشرب اهل عرفان طورى دانسته است و به مشرب اهل وحدت طورى و در رساله مقصد اقصى گوید بدانکه:

معنى سلوک سیر است و سیر بر دو قسم است سیر الى الله و سیر فى الله سیر الى الله نهایت دارد اما سیر فى الله نهایت ندارد اهل عرفان میگویند که سیر الى الله عبارت از آنست که سالک چندان سیر کند که خداى را بشناسد چون خداى را شناخت سیر الى الله تمام شد اکنون‏ ابتداء سیر فى الله باشد و سیر فى الله عبارت از آنست که سالک بعد از شناخت خداى چندانى دیگر سیر کند که تمام صفات و اسامى و افعال خداى را دریابد و علم و حکمت خداى را بداند و صفات و اسامى خداى و علم و حکمت خداى بسیار است بلکه نهایت ندارد اگر چه نهایت ندارد تا زنده باشد در این کار باشد

از صفات تو آنچه حص‏ه ما است/ کمتر از قطره اى ز صد دریا است‏

این بود سخن اهل عرفان در بیان سلوک. و اهل وحدت مى گویند که سیر الى الله عبارت از آنست که سالک چندان سیر کند که بیقین بداند که وجود یکى بیش نیست و آن وجود خدایست تعالى و تقدس و بغیر از وجود خداى وجودى دیگر نیست سیر الى الله تمام شد اکنون ابتداء سیر فى الله است و سیر فى الله عبارت از آنست که سالک بعد از آنکه دانست که وجود یکى بیش نیست و آن وجود خداى است چندان دیگر سیر کند که تمامت جواهر اشیاء را و تمامت حکمتهاى جواهر اشیا را کما هى بداند و ببیند. (ص 144 مجموعه مطبوع با شرح لمعات جامى).

با دقت در کلام نسفى معلوم می شود که اسفار را به دو قسم دانستن در حقیقت تلخیص اسفار اربعه به دو سفر است و در واقع تنافى بین أقوال نیست.

بدانکه بحث اسفار از عارفین بالله است و لب بیان آن و أصل توجیه آن چنانست که گفته ایم. چون از مقام شامخ عرفان که معرفة النفس و در حقیقت معرفة الله است تنزل کنیم و بعلم شریف فلسفه بنگریم مى بینیم که حکماى الهى نیز مباحث عقلیه حکمت متعال‏یه را بسبک اسفار اربعه عرفان بر چهار سفر ترتیب داده اند. و ما بیان آنرا به ترجمه تقریر عالى مرحوم میرزا رضاى قمشه اى سابق الذکر مى پردازیم:

فلاسفه شامخ و حکماى راسخ در آفاق و انفس نظر مى کنند و آیاتش را در آنها ظاهر و رایاتش را از آنها با هر مى بینند پس به آثار قدرتش بر وجوب وجودش و ذاتش استدلال مى کنند، و بانوار حکمتش بر تقدس اسماء و صفاتش استشهاد مى کنند. زیرا که وجود سماوات وارض و امکان و حرکاتشان دلائل انیت او است، و اتقان و انتظام آنها شواهد معرفت و ربوبیت او است و باین طریقه در کتاب مبین بقول خداوند عزاسمه اشاره شد سنریهم آیاتنا فى الافاق و فى أنفسهم حتى یتبین لهم انه الحق (آخر فصلت).

و در این هنگام برایشان روشن مى گردد که حق فقط او است بحیثى که کل وجود و کمال وجور را مستهلک در وجود و کمالات وجود او مى بیند بلکه کل وجود و کمال را لمعه اى از لمعات نورش و جلوه اى از جلوات ظهورش مى بیند و این سفر اول از اسفار اربعه عقلیه است بازاء سفر اول اهل سلوک از اهل الله که من الخلق الى الحق است.

سپس بوجود نظر مى کنند و در نفس حقیقتش تأمل مى کنند پس برایشان روشن میگردد که او واجب بذاته و لذاته است، و بوجوب ذاتش بر بساطت و وحدانیت و علم و قدرت و حیات و اراده و سمع و بصر و کلام و سائر اوصاف کمالش و نعوت جمال و جلالش، و بر اینکه همه آنها عین شئون ذاتش است استدلال مى کنند پس احدیتش ظاهر میشود و با حدیتش صمدیتش ظاهر میشود و بصمدیتش ظاه‏ر میشود که کل اشیاء بنحو اتم و اعلى است و این سفر دوم از اسفار اربعه عقلیه است بازاء سطر دوم اهل الله که من الحق الى الحق بالحق است.

سپس در تجود و عنایت و احدیت او نظر مى کنند پس وحدانیت فعلش و کیفیت صدور کثرت از بارى تعالى و ترتیب آنها تا انتظام سلاسل عقول و نفوس برایشان کشف مى گردد و در عوالم جبروت و ملکوت اعلى و اسفر تابعالم ملک و ناسوت منتهى گردد تامل میکنند أولم یکف بربک انه على کل شى شهید (آخر فصلت) و این سفر سوم‏

از اسفار اربعه عقلیه است بازاء سفر سوم سالکین الى الله که من الحق الى الخلق بالحق است.

سپس در خلق سماوات و ارض نظر مى کنند و رجوع آنها را الى الله تعالى میدانند و مضار و منافع آنها را و به آنچه موجب سعادت و شقاوت آنها در دنیا و آخرت است آشنا میشوند پس معاش و معاد آنها را مى دانند و از مفاسد نهى مى کنند و بمصالح امر و در امر آخرت مى نگرند و آنچه که در آن از جنت و نار و ثواب و عقاب و صراط و حساب و میزان و نظائر کتب و تجسم اعمال و بالجمله آنچه را که انبیا آورده اند و رسل بدانها خبر داده اند صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین میدانند این است سفر چهارم از اسفار اربعه عقلیه بازاء سفر چهارم اهل الله که من الخلق الى الخلق بالحق است.

تبصره: قیصرى در شرح فص آدمى فصوص الحکم (ص 73 ط 1)، و در شرح فص نوحى (ص 146 و ص 147) و در فص هودى ص 249، در اسفار و سیر و سلوک بحث کرده است و در اواخر فص نوحى که درباره قطب و کمل بحث مى کند، از آن استفاده مى گردد ک‏ه کسانى از حق به خلق براى تکمیل نفوس، سفر چهارم مى کنند اشرف از کسانى اند که در سفر سوم متوقف شدند و حق هم همین است.

ما در این فص بهمین قدر اکتفا مى کنیم و خواننده این کتاب بداند که مطالب این فص و فص سى و سوم و فص بعدى و فص پنجاه و هفتم مکمل یکدیگرند و امید است که در فصوص آتیه از جانب فیاض على الاطلاق فیوضاتى افاضه شود. و الحمد لله رب العالمین.


علامه حسن زاده آملی، نصوص الحکم بر فصوص الحکم، ص: 305