دروس معرفت نفس - درس سوم
اکنون ببینیم آنچه مشهود ما است آیا واقعیتى دارد یا نه؟ به عبارت دیگر، آیا هستى را حقیقتى است یا این که هیچ چیز، حقیقتى ندارد؟ به مثل، همه این جهان هستى چون سرابى است که به صورت آب می نماید، و چون نقش دومین چشم لوچ است که به شکلى درآمده است که در نتیجه حق و واقع را مطلقا انکار کنیم و مدعى گردیم که وجود موجود نیست و سراى هستى پندارى و خیالى از ما است؟
گویند برخى از پیشینیان که ایشان را سوفسطایى مىگویند، بر این عقیدت بودند که منکر حسیّات و بدیهیّات و نظریّات و خلاصه مبطل حقائق بوده اند؛ و می گفتند همچنان که سوار در کشتى ساحل را متحرک می بیند و در حرکت، ساحل جازم نیست، سخن در بدیهیّات و نظریات نیز چنین است. زیرا که عقلا در آنها اختلاف کرده اند و هر کس به حقیقت قول خود جازم است. سنائى در حدیقه گوید:
آن که در کشتى است و در دریا نظرش کژ بود چو نابینا
ظَنّ چنان آیدش بخیره چنان ساکن اویست و ساحلست روان
مىنداند که اوست در رفتن ساحل آسوده است از آشفتن
حدیقة الحقیقه به تصحیح مدرّس رضوى ص 291
یکى از ادلّه سوفسطائیان در اینباره اختلاف ادراک حواس در محسوسات است که گویند براى ادراک راهى جز حواس نیست، و یک بیننده چیزى را از دور کوچک می بیند و همان چیز را از نزدیک بزرگ. و چشندهاى در هنگام سلامت مزاج، حلوا را شیرین می یابد و در وقت دیگر که تب صفراوى دارد تلخ؛ و بر این قیاس، ادراکات حواس دیگر.
و دیگر از ادلّه ایشان این که انسان آنچه را در خواب مىبیند شک در حق بودن آن ندارد با این که حقّ نیست. مثلا خواب می بیند که در شهرهاى دور بوده است با این که نبوده است الفصل فى الملل تألیف ابن حزم (ابو على محمد على بن احمد ظاهرى اندلسى 384- 456 ه ق) ج 1، ص 14.
چنین سزاوار می بینم که کم کم به کتاب نزدیک شویم و به نویسندگان آشنا گردیم، با کتاب سیر حکمت در اروپا نگارش محمد على فروغى کم و بیش آشنایى دارید، گفتار سوفسطائیان را از آن کتاب براى شما بازگو می کنم تا به برخى از دلیل هاى دیگر ایشان نیز آگاه شوید و در رسیدن به نظرشان روشنتر گردید تا پس از آن به درستى و یا نادرستى گفتارشان نظر دهید و در حق یا باطل بودن پندارشان حکم بفرمایید:
«در اواخر مائه پنجم (پیش از میلاد) جماعتى هم از اهل نظر در یونان پیدا شدند که جستجوى کشف حقیقت را ضرور ندانسته بلکه آموزگارى فنون را بر عهده گرفته، شاگردان خویش را در فنّ جدل و مناظره ماهر مىساختند تا در هر مقام، خاصّه در مورد مشاجرات سیاسى بتوانند بر خصم غالب شوند. این جماعت به واسطه تتبّع و تبحّر در فنون شتى که لازمه معلمى بود به سوفیستSophiste معروف شدند یعنى دانشور؛ و چون براى غلبه بر مدعى در مباحثه به هر وسیله متشبّث بودند لفظ سوفیست که ما آن را سوفسطائى مىگوییم علم شد براى کسانى که به جدل مىپردازند و شیوه ایشان سفسطهSophisme نامیده شده است. افلاطون(429- 347)Platon و ارسطوAristote در تقبیح سوفسطائیان و ردّ مطالب ایشان بسیار کوشیدهاند. و لیکن در میان اشخاصى که به این عنوان شناخته شده، مردمان دانشمند نیز بوده اند. از جمله یکى افرودیقوسProdicos است و او از حکماى بدبین بود یعنى بهره انسان را در دنیا و رنج و مصائب و بلیّات یافته بود و چاره آن را شکیبایى و استقامت و بردبارى و فضیلت متانت اخلاقى می دانست.
دیگرى گورگیاس(484- 394)Gorgias نام دارد که با استدلالاتى شبیه به مباحثات زینونZenon و برمانیدس(540- 450؟)Parmenide مدعى بود که وجود موجود نیست و نمونه آن این است: کسى نمىتواند منکر شود که عدم عدم است یا به عبارت دیگر لا وجود لا وجود است و لیکن همین که این عبارت را گفتیم و تصدیق کردیم ناچار تصدیق کرده ایم به این که عدم موجود است پس یک جا تصدیق داریم که وجود وجود است و جاى دیگر ثابت کردیم که عدم موجود است بنابراین محقّق می شود که میان وجود و عدم (لا وجود) فرقى نیست پس وجود نیست.
گورگیاس به همین قسم مغالطات دو قضیه دیگر را هم مدعى بود یکى این که فرضا وجود موجود باشد، قابل شناختن نیست. دیگر این که اگر هم قابل شناختن باشد معرفتش از شخصى به شخص دیگر قابل افاضه نخواهد بود.
معتبرترین حکماى سوفسطائى پروتاغورس(485- 411)Protagoras است که به سبب تبحر و حسن بیانى که داشت جوانان طالب به صحبتش بودند و بلند مرتبه اش می دانستند؛ و لیکن چون نسبت به عقائد مذهبى عامّه، ایمان راسخ اظهار نمی کرد عاقبت تبعیدش کردند و نوشته هایش را سوزانیدند. عبارتى که در حکمت از او به یادگار مانده این است که «میزان همه چیز انسان است» و تفسیر این عبارت را چنین کرده اند که در واقع حقیقتى نیست؛ چه انسان براى ادراک امور جز حواس خود وسیله اى ندارد زیرا که تعقّل نیز مبنى بر مدرکات حسیّه است و ادراک حواس هم در اشخاص مختلف می باشد؛ پس چاره اى نیست جز این که هر کس هر چه را حسّ می کند معتبر بداند در عین این که می داند که دیگران همان را قسم دیگر درک مىکنند و امورى هم که به حسّ در مىآید ثابت و بىتغییر نیستند بلکه ناپایدار و متحوّل می باشند. این است که یک جا ناچار باید ذهن انسان را میزان همه امور بدانیم و یک جا معتقد باشیم که آنچه درک مىکنیم حقیقت نیست یعنى به حقیقتى قائل نباشیم.»سیر حکمت در اروپا، ج 1، ص 11.
سوفسطائیان را یکى از فرق شکاکان گویند و سوفسطائى را به فرانسه سپتیککSceptique نامند. در دانش بشر آمده است که شکاکان جماعتى از حکما که مىگویند براى کسب علم و اعتماد به اطلاعات هیچگونه میزان و مأخذ درستى نیست، حسّ خطا می کند عقل از اصلاح خطاى آن عاجز است و یک فرد در شرائط مختلف جسمى و روحى؛ ادراک مختلف خواهد داشت. مؤسس آن پیرهون(Pyrrhon (275- 365 است.