گوی خدای و مجوی کشف و کرامات را
عباس ذوالقدری | |
۰ نظر
همّتى اى جان من سیر سماوات را | گوى خدا و مجوى کشف و کرامات را | |
حاجت رندان راه نیست بجز وصل یار | تا تو چه حاجت برى قبله حاجات را | |
دار حضور و ادب همّت و آنگه طلب | وقف مر این چار کن یکسره اوقات را | |
دوش نداى سروش آمده در گوش هوش | کوش به آبادى کوى خرابات را |
طاعت عادّى تو بُعد ز حق آورد | قرب بود در خلاف آمد عادات را | |
کیست مصلّى کسى کوست مُناجى دوست | آه که نشناختى سرّ عبادات را | |
دولت فقرت کند مستطیع اى بختیار | کعبه وصلش طلب میکن و میقات را | |
مرد طریقت بود ظاهر و باطن یکى | نور حقیقت بود تارک طامات را | |
علم حجابست ار زینت خود بینیش | خواه جواهر بگو خواه اشارات را | |
رو سوى قرآن که تا در دل هر آیتش | فهم کنى معنى درک مقامات را | |
اى تو کتاب مبین وى تو امام مبین | آیت کبراستى خالق آیات را | |
از سر اخلاص جو سوره اخلاص را | تاکه ز نفیش برى بهره اثبات را | |
همچو حسن در سحر بر سر و بر سینه زن | بو که خدایت دهد ذوق مناجات را «1» | |