گفتگوی یوسف و زلیخا
عباس ذوالقدری | |
۰ نظر
زلیخا گفت: ای یوسف نیکو مویی داری! گفت: اول چیزی که در خاک ریزد مو باشد. گفت: ای یوسف نیکو رویی داری! گفت: نگاریدهی حق در رحم مادر است. زلیخا گفت: صورت زیبای تو تنم را بگداخت! گفت: شیطانت مدد می دهد و می فریبد. گفت: ای یوسف آتشی به جانم افروختی، شرر آن بنشان! گفت: اگر بنشانم خود در آن سوزم. گفت: تشنه را آب ده که از تشنگی خشک شده. گفت: کلید به دست باغبان و باغبان سزاوارتر بدان. گفت: ای یوسف خانه آراسته و خلوت ساخته ام خیز تماشا کن. گفت: از تماشای جاودانی و سرای پیروزی بازمانم. گفت: ای یوسف دستی بر این دل غمناک نه و این خسته عشق را مرهمی نه! گفت: به رب خود خیانت نکنم و حرمت برندارم.
- تفسیر کشف الاسرار خواجه عبدالله انصاری