در بادى نظر گمان مى رود که باسط مقدم بر قابض باشد. و لکن قرآن مجید فرموده است: وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ (یبسط) وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (بقره 245). و در ادعیه نیز قابض بر باسط مقدم است «یا قابض یا باسط». شیرین این که عیانى در مفاتیح المغالیق گوید: باسط را به عدد قابض بخوان به این عبارت: «و نکته دیگر آنست که در خواندن جهت حلّ اگر خوانند بعدد عقد باید خواند، و اگر به جهت عقد خوانند به عدد حلّ باید خواند و این رمزى است از رموز اسرار. و در قبض و بسط نیز همچنین مثلا کسى را قبض خاطر باشد و مى خواهد که برطرف شود اسم باسط مناسب است این اسم را به عدد قبض باید خواند و بر عکس این القابض را به عدد بسط ذکر باید کرد. انتهى(ص 120).
و در حقیقت قبض مقدم بر بسط است که قضا و متن و لف و قرآن و جمع است، و بسط قدر و شرح و نشر و فرقان و فصل است لذا در قرآن و انسان گفته ایم: حروف مقطعه قرآن اشاره به بسائط وجودیه عینیه اند که قرآنند و وجود جمعى دارند و مؤلفات از این حروف، مرکبات وجودیه عینیه اند که فرقانند و وجود تفصیلى دارند و ان شئت قلت بسائط قضایند و مرکبات قدر إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ (قمر 50) و ان شئت قلت بسائط خزائن اند و مرکبات قدر وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (حجر 22) و ان شئت قلت بسائط محکماند و مرکبات مفصل الر کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ (هود 3). دفتر دل هم ناطق است که:
بود قرآن کتبى آیت عین / بود هر آیت او رایت عین
الف در عالم عینى الوف است / بمانند الف دیگر حروف است
حروف کتبیش باشد سیاهى / حروف عینیش نور الهى
حروف عینیش را اتصال است / حروف کتبیش را انفصال است
که اینجا یوم فصل است و جدایى است / و آنجا یوم جمع است و خدایى است
ترا خود سر سر توست قاضى / ندارد حال و استقبال و ماضى
که آن خود مظهرى از یوم جمع است / و لو آن همچو شمس و این چو شمع است
چه یوم جمع یوم الله و اصل است / فروع یوم جمع ایام فصل است
قضا جمع و قدر تفصیل آنست / خزائن جمع و این تنزیل آنست
قضا علم الهى هست و حشر است / قدر فعل الهى هست و نشر است
قضا روح و قدر باشد تن او / گل او گلبن او گلشن او