پادشاهى مى خواست که رسولى به ملکى فرستد، هرچند تفحّص کردند قابل تر و لایق تر از واعظ ملک کسى را نیافتند. چون آن ضایع روزگار ناستوده اطوار بسیار حریص و طامع و مبرم بود، جمعیّت و اسباب بی شمارش عطا کردند و براى احتیاط سوگندش دادند و نذرش فرمودند که مبادا لسان سؤال و زبان کدیه به قال یا به حال، به کنایه یا تصریح دراز نماید و در طمع و آز باز کند و سیرت خود و عرض شهریار و اهل آن دیار برد، و آزار مردمان آنجا و دردسر آن سلطان دهد.
چون بدان ملک رفت و شهرت بر قدرت اداى نصیحت و تبلیغ چند یافت در مسجد بر منبرش بالا بردند و موعظه شنودند و تحسین ریش و سر جنبانى اش کردند. بعد از سه جمعه به عادت معهود عود نمود و لب به خواهش گشود و در صورت مطایبه فرمود که: اى یاران مرا قسم داده اند. و نذر فرموده اند که از شما چیزى نگیرم، شما را خود قسم نداده اند و نذر نفرموده اند که به من چیزى ندهید و تکلّف نکنید، پس چرا تغافل مى ورزید. بیت:
خوى بد در طبیعتى که نشست نرود تا به وقت مرگ از دست
رسائل فارسى ادهم خلخالى، ص295