گر صفای حرم کعبه ز زمزم باشد
زمزم کعبه دل دیده پر نم باشد
تا نبندی ز سخن لب، نشود دل گویا
نطق عیسی ثمر روزه مریم باشد
گر صفای حرم کعبه ز زمزم باشد
زمزم کعبه دل دیده پر نم باشد
تا نبندی ز سخن لب، نشود دل گویا
نطق عیسی ثمر روزه مریم باشد
کلمه 749 از هزار و یک کلمه علامه حسن زاده املی جلد هفتم:
عارف جامی در سلسله الذهب گوید:
بر دو قسم است امر اگر یابی / امر ایجادی است و ایجابی
امر ایجادی امر کن باشد / که مفیض نو و کهن باشد
زو تخلف نمی کند مدلول / زانکه او علت است و این معلول
امر ایجابی از حکیم ازل / صیغه افعل است و لا تفعل
بر قوی روشن است و بر عاجز / که تخلف ازان بود جایز
.........
أقول: امر ایجادی همان فرمان تکوینی حضرت حقتعالی است که با کلمه «کن» تعبیر میشود و امکان عصیان و تخلف از آن وجود ندارد، امر ایجابی هم عنوان دیگری است برای فرمان تشریعی حقتعالی که به وسیله انبیاء به مردم ابلاغ می شود و تخلّف و عصیان از آن ممکن است.
فلو کن النساء بمثل هذه
لفضلت النساء علی الرجال
فلا التأنیث لاسم الشمس عار
و لا التذکیر فخر للهلال
اگر همه زنان مثل این زن بودند
زنان بر مردان برتری داشتند
مونث بودن موجب نقص خورشید نیست
چنانکه مذکر بودن افتخاری برای ماه نیست
دور است سر آب از این بادیه، هش دار
تا غول بیابان نفریبد به سرابت
- حافظ
دو نوع بیان در منازل سیر و سلوک الی الله وجود دارد؛ یک بیان این است که «یک قدم بر خویشتن نه وآن دگر در کوی دوست»، «وأنَّ الرّاحلَ إلیک قریبُ المَسافة»
بیان دیگر این است که منزل مقصود بسی دور است همان یک قدم از وجود است به عدم پس راهی بسیار دراز در پیش است. بپرهیز از اینکه غول بیابان، یعنی شیاطین جنی و انسی و نفس اماره تو را فریب دهند، و به جای سر آب، بروی ببینی سراب بود.
هر دو بیان از دو زاویه و دو وجه متفاوت هستند و صحیحند.
همّتى اى جان من سیر سماوات را | گوى خدا و مجوى کشف و کرامات را | |
حاجت رندان راه نیست بجز وصل یار | تا تو چه حاجت برى قبله حاجات را | |
دار حضور و ادب همّت و آنگه طلب | وقف مر این چار کن یکسره اوقات را | |
دوش نداى سروش آمده در گوش هوش | کوش به آبادى کوى خرابات را |
طاعت عادّى تو بُعد ز حق آورد | قرب بود در خلاف آمد عادات را | |
کیست مصلّى کسى کوست مُناجى دوست | آه که نشناختى سرّ عبادات را | |
دولت فقرت کند مستطیع اى بختیار | کعبه وصلش طلب میکن و میقات را | |
مرد طریقت بود ظاهر و باطن یکى | نور حقیقت بود تارک طامات را | |
علم حجابست ار زینت خود بینیش | خواه جواهر بگو خواه اشارات را | |
رو سوى قرآن که تا در دل هر آیتش | فهم کنى معنى درک مقامات را | |
اى تو کتاب مبین وى تو امام مبین | آیت کبراستى خالق آیات را | |
از سر اخلاص جو سوره اخلاص را | تاکه ز نفیش برى بهره اثبات را | |
همچو حسن در سحر بر سر و بر سینه زن | بو که خدایت دهد ذوق مناجات را «1» | |
دید مجنون را یکی صحرا نورد
در میان بادیه بنشسته فرد
ساخته بر ریگ ز انگشتان قلم
می زند حرفی به دست خود رقم
گفت ای مفتون شیدا چیست این
می نویسی نامه سوی کیست این
هر چه خواهی در سوادش رنج برد
تیغ صرصر خواهدش حالی سترد
کی به لوح ریگ باقی ماندش
تا کسی دیگر پس از تو خواندش
گفت شرح حسن لیلی می دهم
خاطر خود را تسلی می دهم
می نویسم نامش اول وز قفا
می نگارم نامه عشق و وفا
نیست جز نامی ازو در دست من
زان بلندی یافت قدر پست من
ناچشیده جرعه ای از جام او
عشقبازی می کنم با نام او
تمثیلی است از رابطه خالق و مخلوق. ممکنات را هرگز دسترسی به ذات اقدس پروردگار نیست. از آن بی نشان، اسماء حسنایی در دست ماست که به وسیله آن می توانیم به او راه پیدا کتیم.
همه رفتند، گدا باز گدا مانده هنوز
شب عید است و خدا عیدی ما مانده هنوز
دهۀ آخر ماه، اول راه سحر است
بعد از این زود نخوابیم، دعا مانده هنوز
عیب چشم است اگر اشک ندارد، ور نه
سر این سفرۀ تو حال و هوا مانده هنوز
گوئیا سفرۀ او دست نخورده مانده است
او عطا کرد، ولی باز عطا مانده هنوز
وای بر من که ببینم همه فرصتها رفت
باز در نامۀ من جرم و خطا مانده هنوز
تا که در خوف و رجائیم توسل باقی است
رفت امروز، ولی روز جزا مانده هنوز
هر چه را خواسته بودیم، به احسان علی
همه را داد، ولی کرب و بلا مانده هنوز
شاعر: علی اکبر لطیفیان
شب عید فطر 1442 چهارشنبه 22 اردیبهشت 1400
افسوس که ایام شریف رمضان رفت
سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت
افسوس که سی پاره این ماه مبارک
از دست به یکبار چو اوراق خزان رفت
ماه رمضان حافظ این گله بد از گرگ
فریاد که زود از سر این گله شبان رفت
شد زیر و زبر چون صف مژگان، صف طاعت
شیرازه جمعیت بیداردلان رفت
بیقدری ما چون نشود فاش به عالم؟
ماهی که شب قدر در او بود نهان، رفت
برخاست تمیز از بشر و سایر حیوان
آن روز که این ماه مبارک ز میان رفت
تا آتش جوع رمضان چهره برافروخت
از نامه اعمال، سیاهی چو دخان رفت
با قامت چون تیر درین معرکه آمد
از بار گنه با قد مانند کمان رفت
برداشت ز دوش همه کس بار گنه را
چون باد، سبک آمد و چون کوه، گران رفت
چون اشک غیوران به سراپرده مژگان
دیر آمد و زود از نظر آن جان جهان رفت
از رفتن یوسف نرود بر دل یعقوب
آنها که به صائب ز وداع رمضان رفت
صائب تبریزی
چهارشنبه 29 رمضان 1442
هیچ شنیدی که صیدی عاشق صیاد؟
یا که شنیدی اسیری عاشق زنجیر؟!
آه که داناترند از من مسکین، دام و دد روزگار،
آه ز تقدیر...
آیت الله حائری شیرازی (ره)
چون روز چهارشنبه فرا رسید بهرام جامهی پیروزه به تن کرد و عازم قصر پیروزهای رنگ شد و شب هنگام از بانوی قصر خواست تا ایین بانوانه به جای اورد و از راه عشقبازی او داستانی به دلنوازی او گوید و آن غنچه ی گلگشاد سرو افراز بر برگ گل خود شمامه ی قند بست و پس از زمین بوسی و مدح شاه سخن اغاز کرد که:
در زمانهای درو در دیار مصر مردی بود ماهان نام. نیک منظر ونیکنام که محبوب دوستان و اشنایان بود.