عباس ذوالقدری

عباس ذوالقدری
سایت قبلی 2baleparvaz.ir
کانال تلگرامی قبلی menbardigital@

امام صادق علیه السلام فرمود: مَنْ تَعَلَّمَ الْعِلْمَ وَ عَمِلَ بِهِ وَ عَلَّمَ لِلَّهِ دُعِیَ فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ عَظِیماً فَقِیلَ تَعَلَّمَ لِلَّهِ وَ عَمِلَ لِلَّهِ وَ عَلَّمَ لِلَّهِ (الکافی، ج‏1، ص: 36) یعنی: هر که براى خدا علم را بیاموزد و به آن عمل کند و به دیگران بیاموزد در ملکوت آسمانها عظیمش خوانند و گویند: آموخت براى خدا، عمل کرد براى خدا، تعلیم داد براى خدا.

امیرالمومنین علی علیه السلام فرمود: مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْیَبْدَأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیْرِهِ وَ لْیَکُنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ (نهج البلاغه، حکمت 73)
یعنی: کسی که خود را رهبر و امام مردم قرار داد باید قبل از تعلیم دیگران به تعلیم خود پردازد و پیش از آنکه به زبان تربیت کند، به عمل تعلیم دهد. و آن که خود را تعلیم دهد و ادب کند، به تعلیم و تکریم سزاواراتر است از آن که دیگری را تعلیم دهد و ادب آموزد.

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «المیزان» ثبت شده است

انسان در جمیع مواقفى که اعمالى را به منظور تربیت نفس و انصراف آن از امور خارجى و تفنن در لذات مادى و براى این که نفس را به خودش متوجّه و منصرف سازد انجام مى دهد، یا به این منظور انجام مى دهد، که آثار نفس و خواص آن را که با اسباب و عوامل طبیعى به دست نمى آید تحصیل کند، در همه این‌ها غرضش جز این نیست، که مى خواهد نفس را از علل و اسباب خارجى مأیوس سازد و از او مى خواهد که مستقلاً و بدون استمداد از آن اسباب کارى را انجام دهد، که حتى با اسباب عادى و مادى هم انجام نمى گیرد. بنابراین یک انسان متدین که در دین خود هر چه باشد چنین فکر مى کند، که یکى از وظایف واجب انسان این است، که براى خود سعادت حقیقى را اختیار نماید، یعنى اگر پیرو دینى است که معاد جزو عقاید آن است زندگى طیب آخرتى را و اگر مانند بت پرستى و تناسخى منکر معاد است، زندگى سعید دنیوى را که واجد همه خیرها و فاقد همه شرها باشد، به دست آورد. 

این شخص مى بیند، که چنین زندگى و سعادت را نمى تواند از راه عیاشى و بى بند و بارى در تمتعات حیوانى تحصیل نماید، چه این‌ها آدمى را به آن مقصود نمى رسانند، پس ناگزیر باید هواى نفس را ترک گفته و تا اندازه اى از آزادى در هر چیزى که نفس هوسش کند دست بردارد و مجذوب یکى و یا چند سبب از اسباب هایى که مافوق سبب هاى مادى عادى است بشود و نزد او تقرّب جوید و پیوندى با او برقرار سازد. 

مى بیند این تقرّب و اتصال وقتى دست مى دهد، که در برابر اوامر او خاضع باشد. این تسلیم و خضوع خود امرى است، روحى و نفسانى که جز با اعمال و تروک جسمانى محفوظ نمى ماند. 

این افعال و تروک همان دستورات عبادى دین مانند نماز و سایر مراسم عبادت و هر چیز دیگرى است، که برگشتش به آن مراسم باشد. 


معلوم است که برگشت همه این مراسم و این عبادات و مجاهدات به یک نوع اشتغال به امر نفس است، زیرا انسان فطرتا احساس مى کند، که هیچ واجبى را از دین انجام نمى دهد و هیچ حرامى را از دین ترک نمى کند، مگر براى همین جهت که نفسش از این راه منتفع و تربیت شود. 

انسان حتى براى یک لحظه از لحظات وجودش از مشاهده نفس و حضور ذات خود خالى نیست. مسلما آدمى در این مشاهده و حضور خطا ندارد. اگر هم احیانا دچار خطا شود، خطایش در طرز تفسیر است، که برحسب نظریه علمى و بحث فکرى است.


المیزان ج ۱۱، ص ۳۱۴. (ذیل آیه ۱۰۵ سوره مائده)

افراد عادى انسان همه همّشان مصروف حوائج مادى از قبیل غذا و مسکن و لباس است، لکن حوادث مختلفى که گاه گاه در خلال ایام زندگى بر او هجوم مى آورد، او را از غیر خود منصرف و به خود متوجه مى سازد. حوادث تکان دهنده نظیر ترس و وحشت شدید و مسرت فوق العاده و محبت مفرط و اضطرار شدید و امثال این‌ها در این معنا تأثیر به سزایى دارند. 

هم چنین سایر عوامل و پیش آمدهایى که چه بسا یکى از آن‌ها باعث شود، پاره اى از حقایق را که حواس ظاهرى و فکر خالى هیچ گاه نمى تواند، آن‌ها را درک نماید در برابر آدمى مجسم و محسوس نماید. نتیجتا در حال خواب و یا بین خواب و بیدارى امور مختلفى را از وقایع گذشته و یا حوادث آینده و یا خفایایى را که دست حواس دیگران بدان نمى رسد، احساس کند و چه بسا اگر اراده آدمى با ایمانى کامل و یقینى محکم و اذعانى جازم جفت و توأم شود، کارهایى کند که اشخاص متعارف از آن عاجز باشند و اسباب عادى نتوانند انسان را به چنین نتایجى هدایت کنند. 

چیزى که اشاره بدان در این جا اهمیت دارد، این است که این گونه امور امورى هستند که در وقوعشان حاجت دارند، به این که نفس از هر چیزى که از خود خارج است و مخصوصا از لذایذ جسمانى منصرف شده و لحظه اى به خود متوجه شود و لذا مى بینیم در باب ریاضت نفس با این که داراى انواع مختلف و بى شمارى است، مع ذلک در همه آن‌ها اجمالاً مخالفت با نفس و آن را از امور خارج از خود پرهیز دادن اساس کار به شمار مى رود. 

این نیست مگر براى این که فرو رفتن نفس در خواسته‌ها و شهوات خویش، او را از پرداختن به خود منصرف ساخته و به شهوات و امور خارج از خود راهنمایى مى کند و در نتیجه نیروى شگرف نفس را که باید صرف یک کار اصلاح خود شود در آن شهوات تقسیم و پراکنده نموده و آن را از اصلاح خویش بازداشته و سرگرم شهواتش مى کند.


المیزان ج ۱۱، ص ۳۰۶. (ذیل آیه ۱۰۵ سوره مائده)

اگر ما در ملل و ادیان مانند، برهمنى و بودایی و ستاره پرستى و مانى و مجوسى و یهودى و مسیحیت و اسلام دقت به عمل آوریم، خواهیم دید که براى این امر مهم یعنى به دست آوردن معرفت نفس و تحصیل آثار آن، نهضت هاى عمیق و ریشه دار بوده است ولو این که این رغبت و نهضت به یک صورت نبوده، بلکه از جهت اوصاف و کیفیت تلقین و تقویم مختلف بوده اند، الاّ این که همه آن‌ها دعوت تزکیه نفس را داشته اند. ذیلاً مختصرى از شرح آن بیان مى شود: 

۱ برهمائى: 

برهمائى که مذهب هند قدیم بوده است، گو این که در توحید و نبوت با ادیان صاحب کتاب مخالف است، لکن همین کیش هم مردم و مخصوصا خود براهمه را دعوت به تزکیه نفس و تطهیر باطن مى کرده است. 

اما سایر مذاهب که هندى‌ها دارند، از قبیل جوکیه که اصحاب نفس و اوهامند و اصحاب روحانیت و اصحاب حکمت و دیگران، براى هر یک از این طوایف نیز ریاضت‌ها و اعمال شاقه مخصوصى هست. هیچ کدام از این‌ها از یک نحوه گوشه گیرى و تحریم لذایذ شهوانى و جلوگیرى نفس از تمتع از آن، خالى نیستند. 

۲ بودائى: 

بودائیان نیز بناى مذهبشان بر تهذیب نفس و مخالفت هواى نفسانى و تحریم لذایذ بر نفس به منظور رسیدن به حقیقت معرفت است، خود بودا در زندگى اش همین طریقه را سلوک مى کرده است. 

۳ ستاره پرستان: 

«صابئون» طایفه اى هستند، که قائل به روحانیات و بت هاى آن‌ها هستند. اینان نیز گر چه امر نبوت را انکار کرده اند، الاّ این که در طریق رسیدن به کمال معرفت نفس راه هایى دارند، که خیلى با طریق براهمه و بودائیان تفاوت ندارد. این صابئون نیز گرچه در بین خود اختلافاتى درباره عقاید عمومى مربوط به مسئله خلق و ایجاد دارند، لکن در باب وجوب ریاضت دادن به نفس براى رسیدن به کمال معرفت و به سعادت این نشئه همگى متفقند.

۴ پیروان مانى: 

پیروان مانى از ثنوى‌ها (مشرکین دو خدائى) نیز اساس مذهبشان بر این پایه است، که نفس از عالم نور علوى است و در این دام هاى مادى یعنى بدن منزل گزیده و از آن مقام بلند به این درجه پست هبوط نموده است و وقتى مى توان به سعادت و کمال رسید که یا به اختیار خود و به وسیله ریاضت دادن به نفس و یا بدون اختیار یعنى به مرگ طبیعى این دام ظلمانى را شکسته از قفس خاکى به ساحت نور پرواز نماید. 

۵ ادیان صاحب کتاب: 

و اما اهل کتاب یعنى یهود و نصارى و مجوس، اینان نیز کتاب هاى مقدسشان یعنى عهد عتیق و عهد جدید و آوستا، از دعوت به اصلاح و تهذیب نفس و مخالفت با هواهاى آن پر است. مخصوصا عهد قدیم و جدید که همواره زهد در دنیا و اشتغال به تطهیر باطن را توصیه مى کنند و لایزال در این ملت مخصوصا در نصارى در هر قرنى عده کثیرى از زهاد و تارکین دنیا در مقام تربیت دادن به نفس خود از مردم کناره گیرى مى کنند، به طورى که مسئله رهبانیت یکى از سنن متبعه آن هاست و داستان رهبانیت ایشان را قرآن کریم هم ذکر کرده و فرموده است: 

«... رهبانیتى که نصارى آن را بدعت کرده و ما دستورى به آنان ندادیم، مگر تحصیل خشنودى خدا، پس رعایت نکردند، آن طورکه جا داشت رعایت کنند...! » (۲۷/حدید) 

و درباره عابدها و تارکین دنیاى یهود هم فرموده: 

«لَیْسُوا سَوآءً مِنْ اَهْلِ الْکِتابِ اُمَّةٌ قائِمَةٌ یَتْلُونَ ایاتِ اللّهِ اناءَ اللَّیْلِ وَ هُمْ یَسْجُدُونَ _ یکسان نیستند، از اهل کتاب گروهى که ایستاده و پایدارند، تا آیات خدا را شبانگاه تلاوت کنند و آن هایند که به درگاه خدا سجده مى برند!» (۱۱۳ / آل عمران) 

۶ مرتاضان: 

فرق مختلف مرتاضین، کسانى که داراى عملیات شگفت آورى هستند ؛ مانند ساحران اهل سیمیا و اصحاب طلسمات و آن هایى که داراى تسخیر ارواح و تسخیر جن و تسخیر روحانیت حروف و کواکب و غیر آن هستند و آنان که به احضار و تسخیر نفوس پرداخته اند، گرچه براى هر کدامشان ریاضت هاى عجیب مخصوصى است و لکن نتیجه نوع آن‌ها همان تسلط بر نفس است. 

خلاصه آن چه گفته شد این است که هدف نهائى جمیع ارباب ادیان و مذاهب و صاحبان اعمال مخصوص همانا تهذیب نفس است به وسیله ترک هواها و اشتغال به تطهیر آن از اخلاق نکوهیده و احوالى که با هدف مناسب و سازگار نیست.


المیزان ج ۱۱، ص ۳۰۹. (ذیل آیه ۱۰۵ سوره مائده)

محراب و محاربه

ﺩﺭ ﻣﺠﻤﻊ ﺍﻟﺒﻴﺎﻥ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: ﻣﺤﺮﺍﺏ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺟﻬﺖ ﻣﺤﺮﺍﺏ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺷﺨﺼﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺧﺪﺍ ﮔﺸﺘﻪ ﺩﺭ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺑﻪ ﺟﻨﮓ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻧﻤﺎﺯﺵ ﺑﺎ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﻣﺤﺎﺭﺑﻪ ﺩﺍﺭﺩ.

 

المیزان، ج۱۴، ص۲۲ به نقل از تفسیر مجمع البیان


« سَنُریهِمْ ایاتِنا فِى الاْفاقِ وَ فى اَنْفُسِهِمْ...! » (۵۳ / فصلت) 

« به زودى نشانشان مى دهیم آیات آفاقى خود را و آیاتى را که در نفس خود آن‌ها داریم، تا این که برایشان روشن شود که پروردگار حق است...! » 

نظر و سیر در آیات انفسى و آفاقى و در نتیجه آن به خداى سبحان آشنا شدن، از نظر این که حیات ابدى انسانى را در نظر مجسم مى سازد و نیز از نظر این که این حیات بستگى تمام به توحید و نبوت و معاد دارد، از این رو آدمى را به تمسک به دین حق و شریعت الهى هدایت مى نماید و در این هدایت هر دو طریق یعنى سیر از طریق آفاق و از طریق انفس مؤثر و در راهنمایى به دین و ایمان و تقوى هر دو شریک و هر دو نافع اند، ولى نظر و سیر در آیات نفس نافع تر است، زیرا این سیر از اطلاع ذات بر نفس و قوا و ادوات روحى و جسمى و عوارض آن از اعتدال و افراط و تفریط در کار و هم چنین ملکات فاضله و رذیله و احوال پسندیده و ناپسندى که مقارن با آن است خالى نیست و معلوم است که اشتغال آدمى به معرفت این گونه امور و باور داشتن به لوازم آن از قبیل امن یا خطر، سعادت یا شقاوت، درد یا درمان آدمى را از یک موقف نزدیکى به گوش دل مى رساند و وقتى آدمى به دردهاى روحى خود و درمان آن واقف شد به اصلاح آن چه فاسد شده و به التزام به آن چه صحیح است مى پردازد، به خلاف سیر در آیات آفاقى که ندایش به این نزدیکى نیست و این معانى را از راهى دور به گوش دل مى رساند.

نظر در آیات آفاقى و معرفت حاصله از آن، نظر و معرفتى است فکرى و علمى است حصولى، به خلاف نظر در نفس و قواى آن و اطوار وجودى آن و معرفتى که خود از تجلیّات و آثار آن است، که نظر در آن‌ها نظرى است شهودى و علمى است حضورى، علم عارف است به نفس خود. این علم از قبیل مشاهده و عیان است. 

وقتى انسان مشغول مطالعه و سیر در آیات نفس خود شود و ببیند، چگونه به پروردگار خویش احتیاج دارد و چطور در تمامى اطوار و همه شؤون زندگى اش نیازمندى هایى دارد، آن گاه به حقیقت عجیبى برمى خورد، چه مى بیند نفسش وابسته و مربوط به عظمت و کبریا و وجود و حیات و علم و قدرت و شنوایى و بینایى و اراده و محبّت دیگرى است. 

و جمیع صفات و افعال نفسش قطره اى است، از دریایى بیکران و خوشه اى است از خرمنى بى پایان، مخزنى که در بها و روشنى و جمال و جلال و کمال وجود و حیات و قدرت و سایر کمالات غیرمتناهى است.

المیزان ج ۱۱، ص ۲۹۰

مراقبت از نفس

« یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللّهَ...! » (۱۸ / حشر) 

« اى کسانى که ایمان آورده اید، بپرهیزید از خدا، باید هر نفسى مراقب باشد که براى فرداى خود چه پیش فرستاده است، بپرهیزید از خدا...! » 

در آیه فوق دستور مى دهد، نفس را زیرنظر گرفته و عملیات صالح او را که سرمایه و توشه فرداى اوست و بهترین توشه تقوى است تحت مراقبت قرار دهند، زیرا براى نفس، امروز و فردایى است. و نفس هر آنى در حرکت و در طى مسافت است و منتهاى سیرش خداى سبحان است چه نزد اوست، حسن ثواب یعنى بهشت. 

بنابراین، بر انسان است، که این راه را ادامه داده و همواره به یاد خداى خود باشد و لحظه اى فراموشش نکند، چه خداى سبحان غایت و هدف است و انسان عاقل هدف را از یاد نمى برد، زیرا مى داند که فراموش کردن هدف باعث از یاد بردن راه است. روى این حساب اگر کسى خداى خود را فراموش کند، خود را هم فراموش کرده و در نتیجه براى روز واپسین خود زاد و توشه اى که مایه زندگیش باشد، نیندوخته است و این همان هلاکت است. 

رسول اللّه صلى الله علیه و آله در روایتى فرمود: « مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ یعنى هر که خود را شناخت خداى خود را شناخت!» 


المیزان ج ۱۱، ص ۲۸۱

«سَنُریهِمْ ایاتِنا فِى الاْفاقِ وَ فى اَنْفُسِهِمْ...! » (۵۳ / فصلت) 

«به زودى نشانشان مى دهیم، آیات آفاقى خود را و آیاتى، که در نفس خود آن‌ها داریم...! » 

نفس انسانى کارهایش، جز در خودش انجام نمى شود. چیزى نیست که او را از خودش بیرون و جدا سازد. او جز سیر قهرى و اضطرارى و به عبارت دیگر فطرى درباره مسیر خود کارى ندارد. 

او از هر چیزى که بر حسب ظاهر با آن اختلاط و اجتماع دارد، جدا و بیگانه است، مگر از پروردگار خود، چه او محیط است به باطن و ظاهر نفس و به هر چیزى که با نفس است. 

روى این حساب انسان مشاهده مى کند و درمى یابد که نفسش اگر چه در ظاهر با مردم است، لکن در واقع دائما با پروردگار خود در خلوت است. این جاست که از هرچیزى منصرف و منقطع شده و به سوى خداى خود متوجه مى شود و هر چیزى را از یاد برده و تنها به یاد خدایش درمى آید. این جاست که دیگر چیزى بین او و خدایش حجاب و ستره نمى شود. 

این است، همان حق معرفتى که براى آدمیان میسور و ممکن دانسته شده است و سزاوار است نام آن را خدا را به خدا شناختن نهاد.


المیزان ج ۱۱، ص ۲۹۳


مرتبط

وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ (154 بقره)

این آیه کریمه دلالت می کند بر این که انسان غیر از این بدن و هیکل محسوس عنصری است و با مرگ و متلاشی شدن این بدن، انسان فانی نمی شود و دردها و لذتهای او وابستگی به این بدن ندارد.

علامه طباطبایی (ره) در ذیل این آیه مبحث شریف تجرد نفس را پیش کشیده اند و در آنجا از دو مطلب عالی پرده برداشته اند: اول؛ آیاتى که بر دوئیت و مغایرت بین نفس و بدن و تجرد نفس دلالت مى‏ کنند و دوم؛ آیاتى که از آنها کیفیت ارتباط روح با ماده (جسم) بدست مى ‏آید.

سپس در بحث فلسفى‏ در پنج محور تجرد نفس را به کرسی تحقیق نشانده و به برهانی ترین شکل جوانب عمیق آن را بررسی می نمایند. این پنج محور عبارتند از:

«در باره اینکه نفس(روح) آدمى مجرد از ماده است»‏،

«ادله و براهین منکرین تجرد روح»،

«رد ادله مادیین منکر تجرد روح»،

«آنچه که علماى روانکاو عصر جدید در نفى تجرد روح فرض کرده‏اند»

و در نهایت «گفته جمعى از معتقدین به مبدأ و معاد پیرامون انکار تجرد روح و رد آن».

 

طالبان تفصیل به جلد اول المیزان ذیل آیه مورد بحث مراجعه کنند.


سلوک در نفس مومن

« یاَیُّهَاالَّذینَ ءَامَنُواْ عَلَیْکُمْ اَنْفُسَکُمْ...! » (۱۰۵ / مائده) 

« اى کسانى که ایمان آورده اید، بر شما باد نفستان...! » 

از این که با جمله « عَلَیْکُمْ اَنْفُسَکُمْ! » مؤمنین را امر به پرداختن به نفس خود نمود، به خوبى فهمیده مى شود: 

که راهى که به سلوک آن امر فرموده همان نفس مؤمن است، زیرا وقتى گفته مى شود زنهار راه را گم مکن معنى آن نگهدارى خود راه است، نه جدا نشدن از راهروان. در این جا هم که مى فرماید: زنهار نفسهایتان را از دست ندهید، معلوم مى شود نفس‌ها همان راه هستند نه راهرو! 

مقصود این است، که ملازمت کنید نفس خود را از جهت این که نفس شما راه هدایت شماست نه از جهت این که نفس یکى از رهروان راه هدایت است، به عبارت دیگر اگر خداى تعالى مؤمنین را در مقام تحریک به حفظ راه هدایت امر مى کند، به ملازمت نفس خود، معلوم مى شود نفس مؤمن همان طریقى است که باید آن را سلوک کند. 

بنابراین، نفس مؤمن طریق و خط سیرى است، که منتهى به پروردگار مى شود. نفس مؤمن راه هدایت اوست، راهى است که او را به سعادتش مى رساند.

- المیزان ج ۱۱، ص ۲۸۰